بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

 

 مجموعه داستان جوی و دیوار و تشنه/ ابراهیم گلستان


داستان عشق سال‌های سبز:


از آب تیره جوی بر خاک خیابان می‌پاشید، غبار بر می‌افشاند و آنگاه بوی گندیدگی‌اش با بوی نم خوردگی خاک می‌آمیخت.

پف سفید ابرها رها به راندن‌های باد.

نسیم در گندم‌ها خش خش می‌انداخت.

یک شقایق از شکاف سنگ رسته در نسیم نرم می‌رقصید.

لذت می‌بردم که هوا سرد بود و نفس‌هایم گرم. و آنگاه مزه شیر داغ و بوی پارگی پوست پرتقال خوشایند بود.

پف‌های لوله بخار اتوشویی در هوا . گل‌های لاله عباسی در زمین.

 

داستان درخت‌ها:


باد بخارهای لَخت روی خاک خیس و برگ‌های تازه باز را کشید و نرم برد.

 

داستان بعد از صعود:


پاهایم از گل چسبیده سخت سنگین بود. انگار خاک مرا می‌گرفت.

دیدم قطره‌ای که از دُم یک خار می‌چکید خورشید با تمام فروغش نشسته بود.


مطالب بیشتر:

تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام

مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام

خاطرات تبلیغی یک طلبه

عاشقانه‌های اربعین


رضا کشمیری


کتاب سال‌های ابری / علی اشرف درویشیان


تا چانه زیر لحاف تپیده‌ام.


بهار زیر لحاف سُریده و قلقلکم می‌دهد.


از ده پله تنگ و ترش بالا می‌روم.


اسم ظالم همیشه از بین می‌رود و اسم و یاد مظلوم تا ابد می‌ماند مثل امام حسین علیه السلام.



ادامه دارد ...

مطالب بیشتر:
رضا کشمیری

 


چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم / زویا پیرزاد


وَر بدبین ذهنم مثل همیشه پیله کرد ... وَر خوشبین به دادم رسید.


وَر ایرادگیر ذهنم پرسید؟ ... وَر مبادی آداب ذهنم گفت.


روی دیوار با فاصله‌های مشخصی تاج‌های گلایول سفید زده بودند با نوارهای پهن سیاه.


معلم با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود.


آلیس نشسته ننشسته شروع کرد به تعریف ماجرای شب قبل.


بوته‌های خرزهره با گل‌های سفید و صورتی.


{مار و پله بازی می‌کردند ...

چهار بود.

نخیر سه بود.

چهار بود نه آرسینه؟

چهار بود جر نزن آرمن.

یک دو سه چهار ویژژژ رفتم بالا نوبت توست آرسینه.}


ایستاد و شلید طرف راه باریکه. وای پام خواب رفت.



مطالب بیشتر:

تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام

مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام

عاشقانه‌های اربعین


رضا کشمیری

 

 روی ماه خداوند را ببوس! / مصطفی مستور


ته افق، خورشید روی آسفالت جاده کرج جان می‌کَنَد.


از پنجره به پایین نگاه می‌کنم، اتومبیل ها مثل موش‌هایی که کله‌شان را آتش زده باشند با عجله این طرف و آن طرف می‌روند.


چشم‌هایم می‌سوزند و ناگهان پر از آب شور می‌شوند.



مطالب بیشتر:

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رضا کشمیری



بیست و هشت اشتباه نویسندگان - جودی دلتون - ترجمه محسن سلیمانی


سگ مرا وارسی کرد و دمش را مثل استاد دانشگاهی که مدادش را تکان تکان می‌دهد تکان داد.


صورتی لاغر و مثل سیبی که مدت‌ها در یخچال مانده باشد چروک بود.


اتوبوس مدرسه به نرمی ایستاد، دهانش را باز کرد ، بچه‌ها را هورتی بالا کشید و غرش کنان و عصبانی راه افتاد.


چشمان مرد همچون شن کش بر بدن او کشیده شد.


کاغذ مثل قارچ روی میز سبز شده بود.



مطالب بیشتر:


خانواده پایدار

خاطرات شهدا

سفرنامه اربعین

رضا کشمیری


رمان سه جلدی مدار صفر درجه احمد محمود


صدای خرخر سینه / مثل خدنگ راست و کشیده است.


چندک زده کنار سه فتیله.


صدای خفه و خش دار / نگاه تندش، انگار خون است.


دود غلیظی از شمال شهر، سینه می‌کشد و جلو می‌آید.


بال چشمش را بالا می‌برد و نگاهم می‌کند.


لاستیک ماشین روی آسفالت به غژغژ غیظ آلود مگسی می‌ماند که تابستان پشت توری حبس شده است.


سایه نخل وسط حیاط گشته است و رو دیوار شکسته است.


تو چشمخانه خشک می‌گردد.


صدای مرد بیخ گلویش غلت می‌زند.


حرف مثل سرب مذاب از میان دهانش بیرون می‌ریزد و چکه چکه رو دلم می‌نشیند.


کومه‌ی رخت خواب‌ها / رنگ پالتو خاکستری است اما از چرک ارده‌ای رنگ شده.


هوای شیری رنگ سحر حیاط را پر کرده است.



مطالعه بیشتر:

خاطرات تبلیغی یک طلبه

عاشقانه‌های اربعین


رضا کشمیری


دُن آرام جلد اول  میخائیل شولوخوف


کلوخ های خاک یخ زده از زیر پاهاشان در می‌رفت و غبار پوک برف به هوا می‌پاشید.


توی سرما از کله‌ی تاس تپه بخار بلند می‌شد.


مطالب بیشتر:

مجموعه داستان ایرانی


رضا کشمیری


 یکی بود یکی نبود  سید محمد علی جمال‌زاده


باباغوری : کسی که چشمش از کاسه بیرون زده


اهن و تلمب / اکبیر / بامبول زدن / بنجل / پخمه 


 پک و پوز /  تک و پوز / خیت شدن / جنم / ریغو / الم شنگه


 قرتی / قنبرک / کنس / کیپ شدن / گاگول / مزه گس / موس موس کردن


مطالب بیشتر:

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رضا کشمیری



مجموعه داستان همین امشب برمی‌گردیم/ پیمان اسماعیلی


داستان تونل:


بوی گچ تازه‌ی اتاق نگهبانی گلویش را خارش انداخت.


داستان کانبرای من:


کلمه ها را توی دهنش می‌چرخاند ، گاز می‌زد و می‌جوید.


مطالعه بیشتر:

کتاب‌های توصیه شده توسط ولی امر مسلمین جهان

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رضا کشمیری


مجموعه داستان تا آنگاه که مرگ جدایمان کند


داستان نشان شیطان:


مانند روح نجات یافته ای که نور از حدقه چشمانش می‌تراوید.

موهای لخت فلفل نمکی اش ریخت توی صورتش  / آن مو پس زدن‌های مکرر و لجوجانه.

نور کور کننده ای مثل شمشیر داخل چشمانش و مغزش فرو رفت.


داستان سنگ ها:


قطرات عرق در چاله چوله های صورتش جا خوش کرده بودند.

تخته سنگ ها نور خورشید را باز می‌تاباندند.

هوا از گرما وول می‌زد.


مطالب بیشتر:

تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام

مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام

عاشقانه‌های اربعین


رضا کشمیری