بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود امیریان» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

داستانی که دو تا از شخصیّت‌های آن نوجوانان بسیار پرشور و خرابکار هستند. ماجراها بسیار پرکشش و جذاب جلو می‌رود و طنز فاخر و پر و پیمانی دارد. مثل همه کارهای جناب امیریان نثر روان و جذاب و فوق العاده‌ای دارد. این رمان نوجوان که در فضای کوهستانی جبهه‌های غرب کشور می‌گذرد، تاکنون ۱۴ بار توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.

جملاتی از کتاب:

ناگهان سیدعلی چنان خنده‌ای کرد که یوسف ار جا پرید. اول فکر کرد سیدعلی دچار حمله‌ی عصبی و هیستیریک شده که آن‌طور می‌لرزد و قه‌قه می خندد و اشک می‌ریزد! سیدعلی چنان می‌لرزید و پیچ و تاب می‌خورد که کم مانده بود از حال برود.عزتی هم دستش را گرفته بود جلوی دهانش و سرخ شده بود؛ انگار از قصد می‌خواست خودش را خفه کند. مراد در گوشه‌ اتاق به سجده افتاده بود و با مشت به زمین می‌کوبید و جیغ می‌زد! (ص۷۳)

باران ریزی می‌بارید. ابرهای کپه‌شده روی قله‌ها به رنگ کبود درآمده بودند. هر چند لحظه آذرخشی در گوشه‌ی آسمان می‌درخشید و بعد صدای پر زورش همه‌جا را می‌لرزاند. (ص۱۸۷)

یوسف جان، بحث خشم شب و انفجار و شلیک و بگیر و ببند نیست. اون‌ها یه مشت قاطر هستن که نزده می‌رقصند، وای به روزی که بخوای براشون تیر و توپ در کنی. (ص۱۹۹)

یوسف خنده‌ای کرد که ترجمه‌ای از نوعی گریه بود. سفیدی چشم‌هایش سرخ شده بود و بدنش داغ‌داغ. به عمرش آن‌قدر سعی نکرده بود خودش را کنترل کند و حمله نکند! (ص۲۹۲)

گلوله‌ها مثل زنبورهای خشمگین و دیوانه ویزویزکنان از هر طرف هجوم می‌آوردند. به تخته سنگ‌ها می‌خوردند و تراشه‌های سنگ و ماسه را به سروصورت رزمندگان می‌پاشیدند. منورها در حال خاموش شدن به طرف زمین، سقوط می‌کردند و سایه‌ها را کش داده، روی زمین و تخته سنگ‌ها می‌کشیدند. (ص۳۰۷)

مطالب بیشتر:

خاطرات سفیر / نیلوفر شادمهری

 

لب‌های خشکیده

 

درباره گلوله‌های داغ

رضا کشمیری

معرفی کوتاه کتاب:

برادر من تویی ، زندگینامه داستانی حضرت عباس علیه السلام است با قلمی روان و نثری پخته و دلچسب در روایت این بزرگ مرد تاریخ اسلام از کودکی تا شهادت. این کتاب ارزشمند تاکنون چهار بار توسط انتشارات کتابستان معرفت در ۲۱۰ صفحه به چاپ رسیده است.

جملاتی اثرگذار از کتاب:

عباس با پاهای لرزان از اتاق خارج شد. در کوچه ده‌ها کودک ریز و درشت با کاسه‌های سفالی لبریز از شیر منتظر بودند با دیدن عباس شروع به همهه کردند.

  • برای امیرالمومنین شیر تازه آوردیم.
  • می‌گویند شیر برای ایشان خوب اشت.
  • حال پدرمان چطور است؟

کودکی یتیم کاسه‌ای شیر دست عباس داد. عباس گریه کنان به کاسه‌ی شیر خیره شد. به یکباره شیون بانو زینب و زنان و کودکان از خانه بلند شد. کاسه‌ی شیر از دست عباس افتاد و شکست. عباس به دیوار تکیه داد و زار زد. (ص۵۴)

شمر بر سر سربازانش فریاد کشید:

  • ای ترسوهای بزدل. چرا فرار می‌کنید؟! شماها صد نفرید و آنها چهار نفر.

حمید بن مسلم ازدی با عصبانیت گفت:

  • چرا سرکوفت می‌زنی و مسخره‌مان می‌کنی شمر؟ اگر هزار نفر هم باشیم، مگر می‌توانیم با عباس مقابله کنیم؟ تو خود اولین نفر هستی که از برابر او می‌گریزی و جانت را نجات می‌دهی. (ص ۱۹۱)

عباس بارها از امام حسین علیه السلام اجازه خواست که به نبرد با دشمنان برود، اما امام نپذیرفت و گفت:

  • تو پشت و پناه منی عباس جان. وقتی اهل بیتم، زنان و کودکان تو را در نزدیکی خود می‌بینند، دلگرم و شاد می‌شوند. بهتر است نزدیک خیمه‌ها هشیار بمانی.

عباس سر پایین انداخته و گفته بود:

  • گریه و ناله‌ی کودکان از تشنگی و عطش قلبم را به درد آورده است. آ‌ن‌ها از من آب می‌طلبند. دیگر طاقت دیدن گریه‌ی آنان را ندارم.
  • صبر کن برادر، صبر کن. (ص۱۹۳)

نگاهش به چند کودک افتاد که پیراهن بالا داده و شکم و سینه‌شان را بر خاک خنک سایه‌ی خیمه‌ها گذاشته‌اند. بغضش ترکید. کودکان با دیدن عباس بلند شدند. ناله کردند:

  • عموجان آب، تشنه‌ایم ، آب ... (ص۲۰۱)

مطالب بیشتر:

لب‌های خشکیده

شیعه شدن یک طلبه وهابی(اعجاز اشک بر امام حسین علیه السلام)

رضا کشمیری