بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات


سمفونی مردگان عباس معروفی


خط ریشش پایین‌تر از حد معمول بود و سبیلش آنکادر شده نبود، به آکلاد می‌مانست.


انبوه گوشت غبغبش که به سرخی می‌زد، از یقه‌ی سفیدش دوبله بیرون زده بود. یکباره احساس کرد دلش می‌خواهد بند کروات عمو صابر را برایش شل کند.


سنگین بود و پاهایش مثل دوتا بال مرغ از دو طرف به نیم تنه‌اش چسبیده بود.   ( یوسف پسر بزرگ خانواده که با دیدن چتربازها در جنگ اول جهانی در شهر اردبیل می‌خواست پرواز کند افتاد و تبدیل شد به تیکه گوشتی که دائم نشخوار می‌کند و پس می‌دهد!)


داشت نشخوار می‌کرد و با چشم‌های وق زده خیره‌ام شده بود.

خاک می‌خورد ، بی آنکه پلک بزند همان جور با ولع خوردن نگاه می‌کرد.


سنگ بزرگی را چنان به کله‌اش کوبیدم که حس کردم چیزی زیر دستم فرو نشست. مغزش از گوشه‌ی چپ بیرون زد و چشمهایش همان جور وق زده و خیره مانده بود.


سه نفر در یک ماشین یخ زده یافته بودند، زن و مرد جوانی با بچه شان. می‌گفتند هر چه لباس تنشان بوده به دور بچه شان پیچیده بودند اما نتوانسته بودند جلو سرما را بگیرند. بینی و دهان آن دختر سه ساله یخ بسته بود و از چشم‌های آنان قندیل هایی مثل کریستال کش آمده بود.


مطالب بیشتر:

بیست و هشت اشتباه نویسندگان - جودی دلتون

روی ماه خداوند را ببوس! - مصطفی مستور


نظرات  (۲)

تعریف این کتاب رو از یه نفر دیگم شنیده بودم..
حتما میخونمش  : )
پاسخ:
ممنون از نظر شما
ان‌شاءالله موفق باشید
پاراگراف آخری قلبم را فشار داد
پاسخ:
درسته فداکاری پدر و مادر برای فرزند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی