بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر چشمه» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

این رمان قصّه پنج برادر است در سال‌های دهه‌ی شصت ایران. از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله‌ی نارمک که دو روح بر صلیبِ لقش نشسته‌اند. قصه‌ی برادرانِ سوخته. برادرانی که گم شده‌اند. توصیفات بدیع و فضاسازی‌های هنرمندانه در کنار خلق داستانی جذاب و تازه از شاخصه‌های مهم این کتاب شمرده می‌شود. این رمان خواندنی توسط نشر چشمه به چاپ چهاردهم رسیده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

گوشی را خاموش کرد و گذاشت توی جیب کتش. سرش را که بالا آورد دید آدم‌ها کم‌تر شده‌اند. تک‌وتوکی ایستاده بودند و همه سر در گوشی‌های خود داشتند. بی‌شان هوا ایستاده بود انگار؛ کدر مثل شیشه‌های در قطار.چشم‌هایش را مالید و نفس عمیقی کشید تا صحنه‌ی گند اول صبح را بریزد بیرون از سرش، اما باز یاد خون کف کفش‌هایش افتاد و انگشت‌های پاهایش را مچاله کرد. (ص۱۴)

دوباره ذهنش می‌چرخید به نم جورابش و این که یادش رفته کفشش را دربیاورد در رختکن و خیالش راحت بشود که جوراب پاک است نه خون‌خورده. کفشش را محکم‌تر کشید روی آسفالت دانه‌درشت خیابان کنار غسالخانه که بوی قیر تازه می‌داد و سیاهی‌اش بکر بود و نو. (ص۱۹)

وینستون به فیلتر رسیده بود و خنکی آب دوش لرز می‌انداخت بر تن ناصر. سیگار را با تأنی پرت کرد سمت راه‌‌آب فلزی که بفهمی‌نفهمی چند تار مو گره خورده بود به پره‌هایش. نارنجی فیلتر چرخید در آب سرد و گیر کرد بین شبکه‌ی موها و پایین نرفت و ناصر نگاهش را برگرداند. (ص۳۴)

ناصر فشاری بر سرش حس کرد و فرمانی که نمی‌چرخید. زخم سرش ناگهان تند سوخت. از سیگار تازه‌روشن‌شده با آخرین نفس کام گرفت و بعدش داغ شد و سیاه. زغال. بن استخوانش آب شد زیر آن همه داغی و اعصابش از هم پاشید. غضروف‌ها آب شدند و گوشتش کنده شد. همه‌جا سیاه و داغ شد . سریع...سریع... (ص۶۹)

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

داستان به روایت سه دانشجوی دختر است که همان روز انتخاب واحد با هم دوست می‌شوند، شبانه، روجا و لیلا. روایت‌های رفت و برگشتی زیادی در لابه‌لای متن دیده می‌شود که در کنار توصیفات بدیع و خلق صحنه‌های زنده و جاندار این کتاب را رنگین و خواندنی کرده است.

جزئی نگری هنرمندانه و زنانه در کنار فضاسازی‌ در بسیاری از صحنه‌ها و پلان‌های رمان، حواس شش گانه را درگیر می‌کند و آدم را می‌کشاند به درون خودش. این کتاب توسط نشر چشمه در ۱۸۹ صفحه به چاپ سی و نهم رسیده است و در سال ۹۴ برگزیده جایزه جلال آل احمد شده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

فکر زندگی بی‌خنده و بی‌آرزو تکه‌تکه‌ام می‌کند. مثل لکه‌ی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه. اما کار که داشته باشم، دیگر فکر نمی‌کنم. کار می‌کنم و خسته می‌شوم و بعدش خستگی‌ام را بغل می‌کنم و آرامِ آرام می‌خوابم. (ص۱۳)

معذرت که می‌خواهد، ماهیچه‌هایم شل می‌شوند و چیزی از دلم می‌جوشد که چشم‌هایم را خیس می‌کند. نور قرمز چراغ ماشین‌های جلویی، شش ضلعی‌هایی تار می‌شوند. زل می‌زنم به سقف ماشین چیزی از چشم‌هایم نریزد. (ص۶۵)

شیشه‌پاک کن را می‌پاشم روی لکه‌ی زرد خشک‌شده‌ی ماست، روی میز شیشه ای. کمرم را راست می‌کنم و صبر می‌کنم تا قطره‌های آبی شیشه‌پاک کن خرده‌های زرد ماست را حل کنند و لابد از آن برگ و سبزه بروید و خانه را گلستان کند. (ص۱۰۲)

هوا را آنقدر با صدا و عمیق فرو می‌کشد که صدای چرخیدنش را در ریه‌هایش می‌شنوم. «نمی‌دانم، شاید» را هم طوری می‌گوید که نفس غمگینش با گفتن آن فوت می‌شود توی گوشی تلفن و در گوشم سوت می زند. (ص۱۰۸)

استخوان‌هایم خشک شده بود و درد می‌کرد. درد می‌پیچید توی دست‌هایم و راه می‌افتاد تا توی پاها و باز از نو. تریاک بودی، داشتم ترکت می‌کردم... طعم گس فکرهای به‌هم‌ریخته، می‌ریخت در دلم و حالم را به‌هم می‌زد. دلم می‌خواست تمام مغزم را بالا بیاورم و راحت شوم. (ص۱۲۱)

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

این رمان با زبان گفتاری و عامیانه نوشته شده و توسط نجف دریابندری ترجمه شده است. مترجم قهّار و بزرگ این کتاب، به زبان عامیانه آن پایبند مانده است به خوبی !

بسیاری از منتقدان این رمان را ساده‌ترین و در عین حال کامل‌ترین رمان فاکنر می‌دانند. سادگی ظاهری آن تا حدی فریبنده است اما دقایق و ظرایف آن غالباً در نگاه اول آشکار نمی‌شود. نشر چشمه این رمان را به چاپ رسانده است.

جملاتی از کتاب: 

من از وقتی بچه بودم فهمیدم آب که تو سطل چوب کاج بمونه خیلی خوشمزه می‌شه. آب نیمه خنک مزه ملایمی داره، مثل بوی بادی که وسط تابستون از لای درخت‌های کاج بیاد. آب باید اقلاً شش ساعتی تو سطل مونده باشه، باید با ملاقه کدویی هم بخوری، آب رو هیچ وقت نباید تو کاسه فلزی خورد. شب مزه‌ش باز هم بهتر می‌شه... «ص۱۷»

می‌گم «جوئل، اسب تو که نمرده.» راست رو صندلی نشسته، کمی خم شده جلو، پشتش مثل چوب. لبه کلاهش خیس خورده دو جا از دوره جدا شده، آب می‌ریزه رو صورت چوبیش، ... (ص۱۱۷)

کش طاق‌واز رو زمین خوابیده، سرش رو یک تکه لباسِ تاکرده‌ست. چشم‌هاش رو همه، صورتش خاکستری، موهاش صاف به پیشونیش چسبیده، انگار با قلم مو نقاشی کرده‌اند. صورتش انگار کمی قُر شده، ... (ص۱۸۳)

مطالب بیشتر:

سه دقیقه در قیامت / گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

خاطرات تبلیغی یک طلبه

درباره گلوله‌های داغ

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم! جمله‌ای قابل توجه در روی جلد کتاب است. و داخلش بیش از هر چیزی پایبند به این جمله. این کتاب ۷۲۱ صفحه‌ای تا کنون پنج بار توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. اولین عبارتی که در کتاب نوشته شده ، سخت تکان دهنده است: « اگر استعداد نداشته باشید، خودتان را بکشید هم نویسنده نخواهید شد؛ اما اگر استعداد داشته باشید، فقط باید خودتان را بکشید تا نویسنده شوید. »

نکات مهم و قابل توجه از کتاب:

نویسنده ابتدا باید استعداد داشته باشد، بعد پشتکار و در انتها توان مدیریت افسردگی. افسردگی در سه مرحله به نویسنده هجوم می‌آورد: ابتدا زمان نوشتن و تمام کردن رمان، دوم هنگام ارائه به ناشر و رد شدن‌هایی پی‌درپی، سوم در زمان چاپ اثر و بی‌توجهی مخاطبان و منتقدان. (ص۸۴)

هر داستان جدالی است بین تغییر و باورپذیری. باورپذیرها معمولا با تغییرات کم همراه هستند و تغییرات زیاد معمولا باورناپذیرند. جذابیّت نقطه‌ی اتصال بیشترین میزان تغییر و باورپذیری است. (ص۱۰۴)

آشنازدایی مهمترین وظیفه‌ی ادبیات است که مهم‌ترین جلوه‌ی آن در زبان است. نزدیک به نوددرصد از رمان‌ها با دو زاویه‌دید اول شخص و سوم شخص محدود به ذهن نوشته می‌شوند. (ص۱۱۹)

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم / زویا پیرزاد

جزء از کل /  استیو تولتز

رضا کشمیری

انتخاب شده به عنوان بهترین رمان سال ۱۳۷۸

معرفی کوتاه:

دستمایه رمان " نیمه غایب " زندگی پنج تن از نسل جوان و جوانی پشت سر گذاشته‌ی امروز ، در دانشگاه و میانه‌ی کشاکش های سال های دهه ی شصت است. در داستان بیشتر به کش مکش و رابطه انسان ها و اجتماع و تخاصم بین آنها پرداخته شده و به قرارداد های سنتی و غیر سنتی و زندگی هر یک از شخصیت‌ها با آنها و مشکل آنها با سنت ها و در گیری هایشان. این کتاب تا کنون ۱۸ بار توسط نشر چشمه تجدید چاپ شده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

کشیک شب، نرس ، فقط مانتویی نازک، تکیه داده به تخت ایستاده، توی تاریکی، چشم‌ها نیمه‌باز ، با سری که انگار روی گردن سنگینی می‌کند و جایی نیست تا سنگینی‌اش را روی آن بگذارد. نفس‌هایی عمیق و آرام.  همان طور در پیچ و تابی نرم و کند در هوا. (ص۸)

شاخه‌های گل توی دست‌هاشان گرفته بودند و چشم‌هاشان خیس از اشک بود یا مات و پشت لایه‌ای از اندوه. به تریلی‌ها رسید که چنان کند و بی‌تکان پیش می‌رفتند که انگار روی هوا بودند و فقط درجا می‌زدند... دست‌ها از کنار و روی هم دراز می‌شد تا به اولین تابوت‌ها برسند و آنها را مسح کنند یا گل به روشان بریزند، که از سفری دراز برگشته بودند- از پایان جنگ نزدیک به دو سال گذشته بود. (ص۷۰)

تلخی چای زبان و سق دهان و بعد گلو و بعد تمام سینه‌اش را پر می‌کند. به سرفه می‌افتد و نفسش در نمی‌آید. اشک توی چشمش جمع می‌شود و سرفه‌اش تمام نمی‌شود. صورتش را اشک می‌پوشاند. گریه نمی‌گذارد درست سرفه کند و سرفه امان نمی‌دهد که نفس بیرون بیاید. (ص۱۴۶)

بیشتر صندلی‌های پلاستیکی از حالا پر است و سرها خم روی میز، و دهان‌ها پر، از استانبولی یا خنده یا حرف. سر و صدای سینی‌ها و بشقاب‌های استیل از همه بیشتر است... دختر پشت سری چپ‌چپ نگاهم می‌کند، مثل اینکه به نظرش غیردانشجویی‌ام که آمده تا از ارزانی این غذای مزخرف استفاده کند. (ص۲۳۲)

مطالب بیشتر:

درباره گلوله‌های داغ

دختر شهید العیساوی

لحظه‌های انقلاب / محمود گلابدره‌یی

سفر به گرای ۲۷۰ درجه / احمد دهقان

رضا کشمیری