معرفی کوتاه:
شمّاس نام خادمی نصرانی است که در شهر شام به همراه ارباب خود جناب جالوت زندگی میکند. جالوت در مجلس یزید حاضر است زمانی که سر مبارک پسر پیامبر خدا صل الله علیه و آله را جلوی او میگذارند و آن ملعون بیاحترامی میکند. جالوت خونش به جوش آمده و در برابر طغیان و خباثت یزید فریاد میزند و در نهایت سر به نیست میشود. این کتاب توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
جملاتی از کتاب:
وقتی به دیر یوحنای قدیس رسیدیم پدر آگوست تینوس مشغول رسیدگی به امور راهبان دیر بود. بوی کندر در صحن دیر پیچیده بود. نغمهی راهبان که داشتند دستهجمعی آوازی را تمرین میکردند، فضای روحانی به دیر داده بود که در آن وقت روز غیرقابل وصف بود. (ص۵۳)
اوقات بر من تلخ میگذشت. نه خواب داشتم نه خوراک. هر چه بیشتر میگشتم کمتر به سرورم نزدیک میشدم. سرنوشت سرورم همچون ماه که در محاق بماند، برایم روشن نمیشد. (۱۳۳)
انگار سرورم حرفهایی از پیغمبر مسلمانان میزند و فرزندان او. سرورم بهتر از هر کس دیگری در آن مجلس میدانسته که خلیفه با چه کسانی وارد جنگ شده. در بیرحمی و قساوت خلیفه چند کلامی حرف میزند و اینکه تقاص خون مظلوم را خدا میگیرد و خیلی حرفهای دیگر... (ص۱۵۳)
مطالب بیشتر:
قصههای مجید / هوشنگ مرادی کرمانی