بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

معرفی کوتاه:

این اثر گوشه‌ای از حوادث ابتدایی جنگ هشت ساله را در بندر چابهار روایت می‌کند؛ روایتی گاه طنزآمیز، گاه جدّی و شگفت‌انگیز! روایتی کوتاه، از نقش بسیار مهمّ و راهبردی سردار شهید حمید قلنبر در کنترل و مدیریت طوایف مختلف اشرار و راهزن‌ها. او به واقع و مردانه، عاشق خدا، عاشق حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام و عاشق خدمت به مردم محروم جنوب کشور بود. او خالصانه و بدون ریا نماز می‌خواند، دعا می‌کرد و دل‌ بسیجی‌ها و غیربسیجی‌ها همراهش بود.

این کتاب روایتی داستانی است از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین دکتر حسین جلالی، که توسط انتشارات ملک اعظم به چاپ رسیده است.

جملاتی از کتاب:

قیافه‌ای گرفتم و جفت پا پریدم پایین و نشستم کنار محمد. محمّد دست برد داخل یقه‌اش و کمرش را خاراند. گفت: ما حال و حوصلة آموزش نظامی نداریم، خودت باید یادمون بدی.

متفکّرانه و خیلی بی‌خیال داشتم با اسلحه ور می‌رفتم. این را می‌دانستم که باید سر اسلحه را بالا بگیرم و تست کنم. آن قدر ذوق زده بودم که همان داخل اتاق سر اسلحه را بالا گرفتم و با یک ژستی جلوی بچّه‌ها دست بردم روی ماشه، بی انصاف به قدری نرم بود که خودش بدون اجازه چکید!

ناگهان صدای مهیب شلیک در گوشم پیچید و اسلحه با لگدی مرا به عقب پرت کرد و خودش هم به کناری افتاد. مهتابی مستطیلی شکل بالای سرم کنده شد و با گچ و خاک به فرق سرم خورد. تازه فهمیدم که فشنگ داخل اسلحه را بیرون نیاورده بودم. پیش خودم گفتم: خاک بر سرم بشه با این آموزش!

مطالب بیشتر:

آن سوی مرگ / جمال صادقی

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

همرنگ خدا / سعید عاکف

 

نظرات  (۱)

۰۶ دی ۰۰ ، ۱۸:۲۱ ابوفاطمه

چه جالب

 

باید خواندنی باشه

پاسخ:
ممنون از نظر شما

لطف دارید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی