مهمترین کتاب هایی که رهبر عزیز انقلاب در کتاب «من و کتاب» توصیه فرمودند:
۱- کتاب همپای صاعقه از بهزاد و علی بابایی / فرمودند ده ها کتاب و فیلم نامه و زندگی نامه میتوانداز آن استخراج شود.
۲- خداحافظ کرخه / داود امیریان / رهبری از نویسنده خیلی تعریف کردند با اینکه سن و سال کمی دارد اما قلمی پخته و توانا دارد.
۳- کتاب خاطرات مستوفی / خیلی خوب اما خیال پردازی و جنبه قصه ندارد.
۴- کتاب یاد یاران / حمید داود آبادی / رهبری: متن همراه با طنز بسیار کار را شیرین تر از موارد مشابه کرده است
۵- دشت شقایق ها / محمد رضا بایرامی / رهبری: کتاب را یک نفسه خواندم.
مطالعه بیشتر:
سمفونی مردگان – عباس معروفی
خط ریشش پایینتر از حد معمول بود و سبیلش آنکادر شده نبود، به آکلاد میمانست.
انبوه گوشت غبغبش که به سرخی میزد، از یقهی سفیدش دوبله بیرون زده بود. یکباره احساس کرد دلش میخواهد بند کروات عمو صابر را برایش شل کند.
سنگین بود و پاهایش مثل دوتا بال مرغ از دو طرف به نیم تنهاش چسبیده بود. ( یوسف پسر بزرگ خانواده که با دیدن چتربازها در جنگ اول جهانی در شهر اردبیل میخواست پرواز کند افتاد و تبدیل شد به تیکه گوشتی که دائم نشخوار میکند و پس میدهد!)
داشت نشخوار میکرد و با چشمهای وق زده خیرهام شده بود.
خاک میخورد ، بی آنکه پلک بزند همان جور با ولع خوردن نگاه میکرد.
سنگ بزرگی را چنان به کلهاش کوبیدم که حس کردم چیزی زیر دستم فرو نشست. مغزش از گوشهی چپ بیرون زد و چشمهایش همان جور وق زده و خیره مانده بود.
سه نفر در یک ماشین یخ زده یافته بودند، زن و مرد جوانی با بچه شان. میگفتند هر چه لباس تنشان بوده به دور بچه شان پیچیده بودند اما نتوانسته بودند جلو سرما را بگیرند. بینی و دهان آن دختر سه ساله یخ بسته بود و از چشمهای آنان قندیل هایی مثل کریستال کش آمده بود.
مطالب بیشتر:
مجموعه داستان جوی و دیوار و تشنه/ ابراهیم گلستان
داستان عشق سالهای سبز:
از آب تیره جوی بر خاک خیابان میپاشید، غبار بر میافشاند و آنگاه بوی گندیدگیاش با بوی نم خوردگی خاک میآمیخت.
پف سفید ابرها رها به راندنهای باد.
نسیم در گندمها خش خش میانداخت.
یک شقایق از شکاف سنگ رسته در نسیم نرم میرقصید.
لذت میبردم که هوا سرد بود و نفسهایم گرم. و آنگاه مزه شیر داغ و بوی پارگی پوست پرتقال خوشایند بود.
پفهای لوله بخار اتوشویی در هوا . گلهای لاله عباسی در زمین.
داستان درختها:
باد بخارهای لَخت روی خاک خیس و برگهای تازه باز را کشید و نرم برد.
داستان بعد از صعود:
پاهایم از گل چسبیده سخت سنگین بود. انگار خاک مرا میگرفت.
دیدم قطرهای که از دُم یک خار میچکید خورشید با تمام فروغش نشسته بود.
مطالب بیشتر:
تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام
مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام
کتاب سالهای ابری / علی اشرف درویشیان
تا چانه زیر لحاف تپیدهام.
بهار زیر لحاف سُریده و قلقلکم میدهد.
از ده پله تنگ و ترش بالا میروم.
اسم ظالم همیشه از بین میرود و اسم و یاد مظلوم تا ابد میماند مثل امام حسین علیه السلام.
ادامه دارد ...
چراغها را من خاموش میکنم / زویا پیرزاد
وَر بدبین ذهنم مثل همیشه پیله کرد ... وَر خوشبین به دادم رسید.
وَر ایرادگیر ذهنم پرسید؟ ... وَر مبادی آداب ذهنم گفت.
روی دیوار با فاصلههای مشخصی تاجهای گلایول سفید زده بودند با نوارهای پهن سیاه.
معلم با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود.
آلیس نشسته ننشسته شروع کرد به تعریف ماجرای شب قبل.
بوتههای خرزهره با گلهای سفید و صورتی.
{مار و پله بازی میکردند ...
چهار بود.
نخیر سه بود.
چهار بود نه آرسینه؟
چهار بود جر نزن آرمن.
یک دو سه چهار ویژژژ رفتم بالا نوبت توست آرسینه.}
ایستاد و شلید طرف راه باریکه. وای پام خواب رفت.
مطالب بیشتر:
تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام
مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام
روی ماه خداوند را ببوس! / مصطفی مستور
ته افق، خورشید روی آسفالت جاده کرج جان میکَنَد.
از پنجره به پایین نگاه میکنم، اتومبیل ها مثل موشهایی که کلهشان را آتش زده باشند با عجله این طرف و آن طرف میروند.
چشمهایم میسوزند و ناگهان پر از آب شور میشوند.
مطالب بیشتر:
بیست و هشت اشتباه نویسندگان - جودی دلتون - ترجمه محسن سلیمانی
سگ مرا وارسی کرد و دمش را مثل استاد دانشگاهی که مدادش را تکان تکان میدهد تکان داد.
صورتی لاغر و مثل سیبی که مدتها در یخچال مانده باشد چروک بود.
اتوبوس مدرسه به نرمی ایستاد، دهانش را باز کرد ، بچهها را هورتی بالا کشید و غرش کنان و عصبانی راه افتاد.
چشمان مرد همچون شن کش بر بدن او کشیده شد.
کاغذ مثل قارچ روی میز سبز شده بود.
مطالب بیشتر:
رمان سه جلدی مدار صفر درجه – احمد محمود
صدای خرخر سینه / مثل خدنگ راست و کشیده است.
چندک زده کنار سه فتیله.
صدای خفه و خش دار / نگاه تندش، انگار خون است.
دود غلیظی از شمال شهر، سینه میکشد و جلو میآید.
بال چشمش را بالا میبرد و نگاهم میکند.
لاستیک ماشین روی آسفالت به غژغژ غیظ آلود مگسی میماند که تابستان پشت توری حبس شده است.
سایه نخل وسط حیاط گشته است و رو دیوار شکسته است.
تو چشمخانه خشک میگردد.
صدای مرد بیخ گلویش غلت میزند.
حرف مثل سرب مذاب از میان دهانش بیرون میریزد و چکه چکه رو دلم مینشیند.
کومهی رخت خوابها / رنگ پالتو خاکستری است اما از چرک اردهای رنگ شده.
هوای شیری رنگ سحر حیاط را پر کرده است.
مطالعه بیشتر:
دُن آرام جلد اول – میخائیل شولوخوف
کلوخ های خاک یخ زده از زیر پاهاشان در میرفت و غبار پوک برف به هوا میپاشید.
توی سرما از کلهی تاس تپه بخار بلند میشد.
مطالب بیشتر: