چراغها را من خاموش میکنم / زویا پیرزاد
وَر بدبین ذهنم مثل همیشه پیله کرد ... وَر خوشبین به دادم رسید.
وَر ایرادگیر ذهنم پرسید؟ ... وَر مبادی آداب ذهنم گفت.
روی دیوار با فاصلههای مشخصی تاجهای گلایول سفید زده بودند با نوارهای پهن سیاه.
معلم با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود.
آلیس نشسته ننشسته شروع کرد به تعریف ماجرای شب قبل.
بوتههای خرزهره با گلهای سفید و صورتی.
{مار و پله بازی میکردند ...
چهار بود.
نخیر سه بود.
چهار بود نه آرسینه؟
چهار بود جر نزن آرمن.
یک دو سه چهار ویژژژ رفتم بالا نوبت توست آرسینه.}
ایستاد و شلید طرف راه باریکه. وای پام خواب رفت.
مطالب بیشتر:
تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام
مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام