معرفی کوتاه:
کوری یک حکایت اخلاقی مدرن است. نویسنده در همان اول کتاب، پیامی را ابلاغ میکند که مخاطب را به فکر وا میدارد: « وقتی میتوانی ببینی، نگاه کن. وقتی میتوانی نگاه کنی، رعایت کن. »
داستان از یک چهار راه شروع میشود و رانندهای که ناگهان کور میشود و همه جا را سفید میبیند. کوری انگار واگیردار است. تعدادی را در تیمارستان شهر قرنطینه میکنند اما کم کم همهی مردم کور میشوند. اما همسر چشمپزشک برای همراهی با شوهرش خود را به کوری میزند و این آغاز ماجراهاست. این هیولای سفید به هیچ کس رحم نمیکند. همه در کثافت دست و پا میزنند. گرسنگی و تشنگی همه را به تکاپو انداخته است. کوری یک داستان آخرالزمانی است که به شرح فجایع و مصیبتهایی میپردازد که بشریت به آن دچار خواهد شد. این رمان با ترجمه مهدی غبرائی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
بخشهایی از کتاب:
این زن من است، زن من، کجایی، بگو ببینم کجایی، زن گفت اینجا، اینجا هستم و بغضش ترکید و با گامهای نامطمئن و چشمهای باز در راهرو پیش رفت و دستهایش با دریای شیری که در آن شناور بود کلنجار رفت. مرد با اعتماد به نفس بیشتری به سویش رفت و نجواکنان، انگار به دعا میگفت کجایی، کجایی؟ دستی دست دیگر را یافت. لحظهی بعد در آغوش یکدیگر بودند، تنی واحد و بوسه باران... (ص۷۷)
سگ اشک لیس بیقرار همه جا را بو میکشد، میایستد تا تل زبالهای را بکاود. شاید زیر زبالهها غذای لذیذ بینظیری پنهان بود که نمیتوانست بیابد، اگر تنها بود از اینجا جنب نمیخورد. اما زنی که گریسته بود به راهش رفته است و سگ وظیفه دارد دنبالش برود، کسی چه میداند کی لیسیدن اشکها لازم میشود. (ص۳۴۲)
مطالب دیگر: