بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

معرفی کوتاه:

 این کتاب به نثری ساده و نافصیح نوشته شده و مترجم سعی کرده به شیوه نویسنده وفادار بماند و همین کار را جذاب و ماندگار کرده است. خداحافظ گاری کوپر یکی از آخرین آثار رومن گاری است، ناله‌ی نسل جوان امروز است علیه نظام قهار و ضدانسانی ماشین و نعره‌ی انزجار انسان است علیه تعفن منجلاب تمدن امروز. جناب سروش حبیبی این رمان را ترجمه و انتشارات نیلوفر آن را به چاپ رسانده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

بعد از سه ماه که عزی مثل بلبل انگلیسی حرف می‌زد، فاتحه دوستیشان خوانده شد. مثل این بود که حجاب زبان یکباره بین آنها کشیده شده است. حجاب زبان وقتی کشیده می‌شود که دو نفر به یک زبان حرف می‌زنند. آن وقت دیگر امکان تفاهم آنها به کلی از بین می‌رود. (ص۸)

در ایالات متحده ، مسئله زبان وحشتناک بود. هر کس و ناکسی می‌توانست با آدم حرف بزند و آدم در مقابل هر احمقی که ویرش می‌گرفت و یکهو از آدم خوشش می‌آمد، بی دفاع بود. (ص۲۰)

سپیده دودل بود و بدمم ندمم می‌کرد و مرغابی‌های دریایی که بر آسمان غمزده و شیری رنگ صبح حرکت می‌کردند و شیون‌های غمزده و احمقانه‌شان گوش را می‌آزرد ، از پنجره قایق دیده می‌شدند. (ص۱۶۶)

صدای عرعر خری را می‌شنوید، خری است و بسیار هم خوشبخت است. آنقدر خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است. ولی آدم با خودش می‌گوید: « خدایا چقدر غمناک است! » عرعر خرها دل آدم را کباب می‌کند. ولی این برای آن است که خر واقعی خود ما هستیم. (ص۱۶۶)

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

رمانی شاهکار که روایت دختری ده ساله از بحبوبه جنگ داخلی یوگسلاوی قدیم و کشتار مردم بوسنی است که توسط نازنین اعظم نوری ترجمه شده و انتشارات هیرمند آن را به چاپ رسانده است. این رمان، داستان جنگ خانمان‌سوز بالکان و خانواده‌ای در زاگرب است که تمامی زندگی‌شان دست‌خوش تغییر و تحول می‌شود. راوی داستان، پس از گذر از ماجراهایی پرفراز و نشیب، در پی شناختی تازه از هویت خود است.

جملاتی زیبا از کتاب:

همه چیز در شهر، مرطوب و چسبناک بود. دستگیره‌ی در و دستگیره‌ی داخل قطارها از عرق مردم لیز شده و بوی ناهار روز قبل، همچنان در هوا باقی بود... احساس می‌کردم زیر آب سرد بخار از بدنم بلند می‌شود و پوستم جلز و ولز می‌کند. (ص۱۳)

بوی کپک و عرق بدن پناهگاه را برداشته بود. وقتی چشمانم به تاریکی محیط عادت کرد، نگاهی به آن دور و بر انداختم؛ تختی تاشو، نیمکتی چوبی در نزدیکی در و دورتر دوچرخه‌ای ژنراتوری قرار داشت... همدیگر را با آرنج می‌زدیم که نفر بعدی سوار شود و پا بزند تا با نیروی آن چراغ‌های پناهگاه روشن شوند. (ص۲۴)

سپس مرد را از موهایش گرفت و سرش را به طرزی غیرطبیعی این‌طرف و آن‌طرف چرخاند و بعد روی گل و شل رهایش کرد. سرباز دسته مویی را که از سر مرد کنده بود، از کف دستش پاک کرد، سلاحش را تنظیم کرد و به پشت سر مرد نقاش شلیک کرد و خون از سوراخی که در مغزش ایجاد شده بود، فواره زد.(ص۹۱)

با شلیک هر گلوله، فکر می‌کردم سربازی را که با دندان‌های پوسیده و زردرنگش به پشت زانوی پدرم زد و به او خندید، می‌کشم. انگار نیرویی که از خان تفنگ بیرون می‌زد، مستقیم وارد رگ‌هایم می‌شد و به من احساس لذت و قدرت می‌داد. (ص۲۳۹)

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

 تجربیّات دوند‌ه‌ای حرفه‌ای که از قضا نویسنده‌ای حرفه‌ای هم هست. نویسنده به قول خودش بیش از ربع قرن هر روز دویده است. اراده و پشتکار و قدرت بدنی او باعث شده بارها در مسابقات دوی ماراتن شرکت کند و نتیجه‌های خوبی کسب کند. نکات رمان نویسی که نویسنده در قالب خاطرات مطرح می‌کند، خیلی قابل استفاده است. این کتاب با ترجمه یحیی ویسی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

جملات و نکاتی مهم از کتاب:

اوایل که همسایه‌ها مرا حین دویدن می‌دیدند کمی دستپاچه می‌شدم مانند اولین باری که عنوان رمان‌نویس را در یک پرانتز بعد از نام خودم دیدم. (ص۵۱)

در سمت چپ، ردیفی از کوه‌های نخراشیده و لخت و عور دیده می‌شود. چه کسی قادر به خلق چنین پدیده‌هایی است؟ در سمت راست نیز تا چشم کار می‌کند باغ زیتون است. ولی انگار غبار سفید بر همه چیز نشسته است. باد سهمگین دریایی دست‌بردار نیست. این باد چه مرگش است؟ (ص۷۳)

همیشه در مصاحبه‌ها از من می‌پرسند: مهمترین قابلیّت که یک رمان‌نویس باید از آن برخوردار باشد، چیست؟ خب، مسلم است: استعداد...

دومین قابلیّت: تمرکز- یعنی همان توانایی معطوف ساختن تمامی استعدادهای محدود خود بر امور اساسی در لحظه...

قابلیّت مهم بعدی برای یک رمان‌نویس، استمرار و پایداری است... (ص۸۴)

تا به خود بیایم یخی قطور سرتاسر رودخانه را پوشانده و قایق‌ها غیب شده‌اند... برگی بر درختان باقی نمی‌ماند و شاخه‌های باریک آن‌ها در باد بر تن هم شلاق می‌کشند و مثل استخوان‌های خشک صدا می‌دهند. (ص۹۴)

مطالب بیشتر:

حرکت در مه / محمدحسن شهسواری

چگونه نویسنده‌ی حرفه‌ای بشویم؟!

آآی مردم چاره‌ای جز رابطه با کتاب نیست!

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

 مجموعه داستان کوتاه از نویسنده مشهور ژاپنی که کتاب‌هایش به چهل زبان دنیا ترجمه شده و شهرتی جهانی پیدا کرده است. داستان سامسا عاشق می‌شود در این مجموعه بسیار قابل توجه و زیبا بود. این کتاب با ترجمه نیلوفر شریفی توسط انتشارات مروارید وارد بازار نشر شده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

شوک این مرگ ناکام و زودرس، شوک اینکه او چقدر جوان بود، بسیار عفونی بود. این شوک، از لرزش و ارتعاش تارهای صوتی به تک‌تک کلمات سرایت کرده بود. و از آن به سیم‌های تلفن، و با همان طول موج، تمام دنیا را لرزانده بود. (ص۱۴)

پاهایش را به آرامی از لبه‌ی تخت آرام و اندک اندک آن‌قدر پایین برد تا کف پاهای برهنه‌اش کف اتاق را لمس کرد. کف لخت و بدون پوشش اتاق بسیار سردتر از آن بود که فکرش را می‌کرد و سرمای غیرمنتظره‌ی چوب باعث شد که ناخودآگاه نفسی عمیق بکشد. (ص۴۰)

هنگامی که به دختر جوان می‌اندیشید و یا او را در برابر چشمانش تصور می‌کرد، گرمای لذت‌بخشی در میان قفسه‌ی سینه‌اش حس می‌کرد. او خوشحال بود و دیگر نمی‌خواست ماهی باشد، نمی‌خواست گل آفتاب‌گردان یا هر چیزی دیگری باشد. او از آدمیزاد بودنش حس رضایت بسیار داشت. (ص۷۰)

 

همسرم از لیموناد خیلی خوشش نمی‌آمد، به همین دلیل آنها را بین خودمان تقسیم کردیم، دوتا برای او، چهارتا برای من. در حالی که اولین قوطی را سرمی‌کشیدم، او مثل سنجابی که در زمستان پی آذوقه می‌گردد، داشت قفسه‌های آشپزخانه را می‌گشت.(ص۹۱)

رضا کشمیری

معرفی کتاب:

این کتاب خاطرات کشکول مانند رزمنده باصفای دیروز و امروز است که از شهدا و رفقایش با قلب نوشته و حتما خودش لذت برده و ما را هم سر سفره باصفایش نشانده است. این کتاب ۱۸۰ صفحه‌ای توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ چهارم رسیده است.

بخش‌هایی زیبا از کتاب:

اصلا با خودم فکر نمی‌کردم روزی برسد که از تنفس دیگران، این قدر آزرده شوم! آنقدر بریده بریده و تکه‌تکه نفس می‌کشید که من خسته شدم. من که فقط نظاره‌گر بودم و ذره‌ای از حال و روزش را درک نمی‌کردم.

همچون سکسکه، ذره ذره هوا را می‌داد پایین، و تکه‌تکه برمی‌گرداند بالا. وقتی فهمیدم از سال ۶۵ تا امروز همین‌طور سخت و سوزنده تنفس می‌کند، رنگم پرید. (ص۵۴)

چه بوی سوختنی‌ای می‌اومد. از لبه‌ی خیس گونی‌های سنگر، بخار سفید کم رنگی بلند می‌شد. این بو برایم آشنا بود. بوی پتوی سوخته. وسط عملیات، وقت پاکسازی، توی سنگرهای عراقی که نارنجک می‌انداختیم، این بو می‌اومد. ولی حالا چرا این جا؟! (ص۱۱۰)

خون بود، خون ... اصلا زمین شده بود دریای خون ... سرخ سرخ ... سینه‌ها که با تیر دوشکا می‌شکافت، سرها که جلوی گلوله‌ی تانک می‌ترکید، از سرخی خون‌شون، بخار بلند می‌شد. (ص۱۱۷)

سعی کرد از پاسخ دادن طفره برود. سرانجام پس از التماس زیاد، قبول کرد و گفت:

-ببین حمید جون، من همون قدر که عاشق شروع نماز هستم، وقتی به سلام نماز می‌رسم، دست خودم نیست، ناخودآگاه بدنم شروع می‌کنه به لرزیدن. نمی‌دونم چرا، ولی فقط این رو می‌فهمم که انگار بدنم می‌گه وای بدبخت شدی، نماز تموم شد! (ص۱۲۲)

مطالب بیشتر:

خون دلی که لعل شد

آن سوی مرگ / جمال صادقی

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

این کتاب زندگی داستانی شیخ اعظم خاتم الفقها و المجتهدین شیخ مرتضی انصاری است، که توسط انتشارات جمکران به چاپ چهلم رسیده است. اثرگذاری شیخ مرتضی انصاری بر جریان فقه شیعه مشهور است و تلاش مثال زدنی و ستودنی او در تربیت شاگردانی که ساختار علمی دین را قوت بخشیدند و شاگردان آن ها بعدها دنیا را تکان دادند بر همه مشخص است. شاگردانی که این عالم تربیت کرد، پرچمدار مبارزات سیاسی تاریخ سازی در خاورمیانه شدند؛ به عنوان نمونه میرزا محمدحسن شیرازی عهده دار زعامت دینی شیعیان شد و توانست در برابر قرارداد استعماری عصر ناصرالدین شاه فتوای مهم تحریم تنباکو را صادر کند و مردم را به مقاومت فرابخواند. پیروزی میرزای شیرازی توانست راه را بر جنبش های بعدی فراهم کند و دیگر شاگردان شیخ انصاری در ربع نخست قرن چهاردهم هجری توانستند نخستین انقلاب ۱۰۰ ساله اخیر را در منطقه خاورمیانه رهبری کنند. مکتب علمی و فقهی او شاگردانی چون امام خمینی (ره) داشت که اولین حکومت دینی در دوران غیبت کبری را بنا کردند.

بخش‌هایی زیبا از کتاب:

-این جوان این همه را از کجا آموخته؟ در چه زمانی؟ از چه کسی؟

-جوانی که رئیس حوزه علمیه کربلا، فرزند صاحب ریاض ، در وصف او بگوید: «او نبوغ ذاتی دارد» ، به ارادت یا حسد از زبان این و آن نمی‌افتد. (ص۴۱)

سیدعلی برگشت و شانه‌های شیخ را گرفت و به چشم‌هایش خیره شد.

-شیخ! وقت زیادی نداریم! باید شتاب کنیم و شتاب بیش از آنکه به توان تو در دویدن مربوط باشد، به سبک‌بار بودن تو وابسته است. وزنه‌های آویزان بر جان را باید کند و دور انداخت. (ص۱۵۰)

شیخ لرزید و دانست که سیدعلی از چه چیزی سخن می‌گوید.

-در مدرس تو کسانی خواهند نشست که هر کدام بار بزرگی را در آینده به دوش خواهند کشید. ... پیش تر در رویا به تو گفته بودم از چشمه‌ای که مولایمان در قلبت به جوش آورده، دو رود برای همیشه جاری خواهد شد. آن طور که هر طالب علمی که بخواهد در زمره مجتهدان شریعت حقّه باشد، باید از آن دو رود سیراب شود. دو کتاب که عیار فقه اهل بیت علیهم السلام خواهد بود.

-و تا آن زمان چگونه خواهیم بود؟

- ما با هم خواهیم بود؛ حتی در همان آرامستان ابدی در باب القبله حرم مولایمان. (ص۱۵۱)

همه سیزده سالگی‌ام / گلستان جعفریان

دنیا حسرت به دلِ توجه شیخ بود و شیخ گویی جسدی است که راه می‌رود و هیچ رنگی در دنیا با رنگ دیگر برای او فرقی ندارد. ذهن او دنیای منظمی از کلمات بود که لابه لای قفسه‌های استدلال چیده شده بودند. (ص۱۷۰)

مادر، پیر ،  زمین‌گیر و کم‌بینا شده بود؛ و کمی هم کم حوصله. شیخ هر روز طبق برنامه در ساعتی معیّن به دیدن مادر می‌رفت و با او سخن می‌گفت؛ از خاطرات گذشته و احوالات روز. گاهی سر به سرش می‌گذاشت و باهم می‌خندیدند. پیرزن هر وقت اراده حرم می‌کرد، خود شیخ او را به دوش می‌کشید و می‌برد... حتی آن زمان که خاتم الفقهایش می‌خواندند. (ص۱۷۱)

باری، دهه اول صفر، شیخ بر منبر بود و درباره اشک بر سیدالشهدا سخن می‌گفت.

-مردم! بدانید که دو چیز انسان را در مسیر انسانیت سریع به منزل می‌رساند؛ یکی قرآن خواندن در نیمه شب و دیگری گریه بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام. گریه بر مولایمان حسین، معجزه می‌کند. به خدا معجزه می‌کند مردم! (ص۱۹۶)

رضا کشمیری