بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

معرفی کوتاه:

ماجرای چند دانشجوی آرمان‌خواه که نقشه می‌کشند برای ترور شاه، آن هم با مواد منفجره حاصله از کود حیوانی. راوی نویسنده‌ای است که اتفاقی به کافه خیابان گوته در فرانکفورت وارد می‌شود و می‌نشیند پای ماجراهای عجیب و غریب صاحب کافه کیانوش خان مستوفی. شروع و پایان رمان بسیار عالی و هنرمندانه است. این رمان خواندنی توسط نشر افق به چاپ سوم رسیده است.

جملاتی از کتاب:

بیرون سینما در تاریکی آخر شب، خوش خوشک سیگاری روشن کردم و به طرف ایستگاه قطار زیرزمینی راه افتادم. لای دندان‌هایم پر بود از تکه‌های ذرت بوداده‌ای که موقع تماشای فیلم خورده بودم. بعد از هر پک سیگار یک بار زبانم را روی دندان‌هایم می‌چرخاندم و خرده‌ذرت‌ها را روانه‌ی حلقم می‌کردم. (ص۴۱)

دونه‌های اسفند ترق ترق می‌ترکیدن و دختر کولی دعا می‌خوند... آذر گفت: « دیشت یه متن عرفانی می‌خوندم توش چیز جالبی نوشته بود. نوشته بود آدم‌ها مثل دونه‌ی اسفند می‌مونن، می‌آن روی آتیشدون این دنیا و قراره که یه بار بترکن و جیغ بزنن و برن. فقط همین. » (ص۱۰۵)

صورت آذر جلوی چشم‌هایم آمد. تکان خوردن لب‌ها و پلک‌ها و رشته‌مویی که روی پیشانی‌اش افتاده بود را دوباره دیدم. باز نفس عمیق کشیدم. ... به جای دل‌آشوب صبح حالا انگار یک چیز نرم و خنک چسبیده بود پشت سینه‌ام. یک چیزی که قبلا نبود و حالا آمده بود. مثل مادری که حامله شده باشد و یک موجود جدید را درون خودش احساس کند. (ص۱۵۷)

گفت: « ببینم، اگه یه شب آخرهای شب تو یه اتوبان در حال رانندگی باشید و یه مرتبه ببینید دو تا یخچال دارن از وسط اتوبان رد می‌شن، چی فکر می‌کنید؟ »

پرسیدم: « دو تا چی از اتوبان رد می‌شن؟! »

گفت: « درست شنیدید... »

مطالب بیشتر:

همرنگ خدا / سعید عاکف

عزاداران بَیَل / غلامحسین ساعدی

 

رضا کشمیری

 

معرفی کوتاه:

نویسنده در این کتاب به قالب نامه و سفرنامه روی می‌آورد. راوی دختری است که به دنبال برادر خود به کشوری سفر می‌کند که هرج و مرج و فقر و ظلم بی‌داد می‌کند. کسی از آنجا زنده برنگشته، کسی حق دفن کردن جنازه‌ی عزیزان خود را ندارد. هر گونه مراسم دفن و کفن قدغن است. مرده‌ها را به کارخانه‌ها می‌برند تا از آن سوخت تولید کنند. قانون جنگل بر آن حاکم است و هر کسی به فکر زنده ماندن خویش است. این کتاب را خجسته کیهان ترجمه کرده و نشر افق به چاپ رسانده است.

جملاتی از کتاب:

از یک چیز مطمئنم. اگر گرسنه نبودم نمی‌توانستم ادامه بدهم. آدم باید عادت کند که به کمترین‌ها قانع باشد. هر چه کمتر بخواهی، به چیزهای کمتری راضی می‌شوی و هر چقدر نیازهایت را کم کنی، وضعیت بهتری می‌شود. این بلایی است که شهر به سرت می‌آورد. (ص۱۷)

همچنین کاربری روزنامه را فرا گرفتم که یقیناً بهترین و ارزان‌ترین ماده‌ی خام برای آستر کفش و لباس است. در روزهای بسیار سرد باید خیلی زود بیدار شوی تا با اطمینان خاطر جای مناسبی در یکی از صف‌های مقابل روزنامه‌فروشی‌ها بیابی. باید زمان انتظار را با احتیاط کامل بسنجی چون هیچ چیز بدتر از انتظاری طولانی در هوای سرد صبحگاهی نیست. (ص۴۱)

رفتار زاهدمنش‌اش چنان گیجم کرد که نمی‌دانستم چه بگویم. بیش از حد خسته بودم و به آخر خط رسیده بودم. به جای جر و بحث، او را با همه‌ی توانم کنار زدم و هل دادم. کاری مضحک و دیوانه‌وار بود، اما دست خودم نبود. عینک مرد از چهره‌اش افتاد و با شدت به زمین خورد. یک آن وسوسه شدم زیر پا لهش کنم. (ص۱۲۳)

مطالب بیشتر:

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر / محمدرضا شرفی خبوشان

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم / زویا پیرزاد

مردگان باغ سبز / محمدرضا بایرامی

رضا کشمیری