بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد محمود» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

این کتاب مجموعه سه داستان کوتاه و بلند از نویسنده قهّار و خوش قلم ایران است. داستان‌های کجا میری ننه امرو؟ ؛ دیدار و بازگشت. انتشارات معین این کتاب را به چاپ رسانده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

چراغ راهنمایی چقدر طول کشیده بود هووف! یک لحظه فکر کرده بود که پاهاش مثل دو بادنجان پخته، تو چرم داغ کفش‌ها ورم کرده است . بوق، بوق، بوق! (شروع داستان دیدار ص۴۹)

سواری، خلوت اتوبوس را و خلوت سه‌راهی را آشفته می‌کند. زنی بیدار می‌شود، شیشه پنجره را پس می‌کشد. مردی، خواب زده غُر می‌زند. زن شیشه را می‌بندد. صدای اتوبوس جان می‌گیرد. کنار جاده، ردیف درختان سیاهی می‌زند. (داستان دیدار ص۷۱)

باغ حاج تقی سرشار از عطر سبزه بود. عطر نخل، طلع نخل ، شبدر درو شده و جالیزهای گرمک و بته‌های گسترده دستنبو و طعم کال خیار. تلمبه می‌کوفت و آب کف می‌کرد. ( داستان دیدار ص۷۲)

مطالب بیشتر:

حماسه تپه برهانی / سیدحمیدرضا طالقانی

یحیی و یاکریم / محمدرضا شرفی خبوشان

جزء از کل /  استیو تولتز

 

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

نخستین مجموعه داستان‌ کوتاه این نویسنده قدرتمند با عنوان «مول» در این کتاب به همراه دو مجموعه داستان دیگر با عنوان‌های «دریا هنوز آرام است» و  «بیهودگی» به چاپ رسیده است. این داستان‌های کوتاه در سال‌های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰توسط قلم توانمند احمد محمود نوشته شده است. نویسنده در این کتاب به شرح زندگی مردم فرودست جامعه جنوب ایران می‌پردازد و چه هنرمندانه و زیبا واقعیت خشن زندگی را به تصویر می‌کشد.

عبارت‌های جذاب از کتاب:

لنگه‌های در قهوه‌خانه‌ای مثل دهان مرده‌ای که تمام زندگی‌اش با ناامیدی گذشته باشد، نیمه باز بود و از لایشان یک نوار پهن روشنایی کم‌رنگ روی برف کوچه افتاده بود. (ص۱۳)

به جای تنفس خرناسه می‌کشید. تنش عرق کرده بود. بوی عرق تند و زننده بود، بوی آب گندیده حمام می‌داد، آب گندیده حمامی که مردم یک ماه تمام برای غسل تویش غرغره کرده باشند و بچه‌ها از گرمی آن خوششان آمده و تویش شاشیده باشند. (ص۴۸)

پاهایش از خاک‌های نرم و داغ می‌سوزد و عرق توی چروک‌های صورت آفتاب سوخته‌اش که قهوه‌ای رنگ است می‌لغزد. رشته موی سفیدی از زیر روسری زرد رنگش بیرون زده است و روی پیشانیش چسبیده است.(ص۹۷)

خاک‌های گرم و شوره زده کف و روی پاها و لای پنجه‌های بچه‌ها را می‌سوزاند و بچه‌ها فریاد می‌کشند و مادرها با هم حرف می‌زنند. (ص۹۸)

آنقدر هوا ساکت است که حتی بیرق بالای کلبه هم نمی‌جنبد. (ص۱۰۶)

ممولی تلوتلوخوران می‌آید. پیراهنش را به دست گرفته است. بدنش پرمو است و سیاه. مثل خرسی که از توی زغالدانی بیرون زده باشد. عرق لابلای موهای چرب و چرکش زنگوله بسته است. (ص۱۲۰)

اسب زیر خاموت سنگین گردنش خم شده بود و چرت می‌زد، دنده‌هایش از زیر پوست خشکیده بیرون زده بود و قطره‌های باران لای آنها می‌لغزید. (ص۱۲۹)

به پوتین‌ها اشاره کرد که رنگ اخرایی تیره‌ای داشت و کثافت رویشان کوره بسته بود و به پاهایش سنگینی می‌کرد.

-بعه، تو هم که اگر به چیزی پیله کنی از خجالت کنه بیرون میای ... بابا حیا کن ، دست از سر این پوتینا بردار ... عینهو مرغ کرچ میمونه ... (ص۱۷۳)

پیرمرد به دشواری روی تخت چندک زد و قطره قطره چای را از لب استکان مکید. (ص۲۱۶)

مطالب بیشتر:

کیمیاگر / رضا مصطفوی

همه سیزده سالگی‌ام / گلستان جعفریان

کیمیاگر / پائولو کوئیلو

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

 

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

رمانی دوجلدی و بسیار جذاب و پرکشش، شخصیّت‌های متفاوت و پرتحرّک با شخصیّت پردازی فوق‌العاده دقیق و زیبا.بهترین رمان دهه هفتاد البته در  فضای قبل از انقلاب نوشته است. نشر معین به زودی چاپ دوازدهم آن را روانه بازار کتاب می‌کند.

داستان رمان «درخت انجیر معابد» درباره خانواده‌ای است که یکی از این درخت‌ها را در خانه خود دارد و آغاز قصه هم از جایی است که در تلاش برای قطع‌کردن درخت، از تنه‌اش خون جاری می‌شود. در باورهای بومی مردم، این درخت، گیاهی مقدس است.

جملاتی زیبا از کتاب:

باد چند بشکه خالی را از جا می‌کند و تو بلوار می‌غلتاندشان و صداشان مثل توپ می‌ترکد. تا برسند به چمن خروجی مجتمع، باد می‌نشیند و هوا ابری می‌شود. (ص۷۹۴)

می‌نشیند رو دوشک. ملافه چروک شده زیر پایش را با حوصله صاف می‌کند. دستش حائل تن می‌شود تا بخوابد. صدای خرمگس‌ها می آید: «بر شیطان لعنت!» باز می‌نشیند. مچ پایش ذق‌ذق می‌کند. می‌مالدش... (ص۸۲۸)

ساعت چهار بامداد است. سر و صدای لکوموتیو در تونل می‌پیچد. تاریک تاریک است. شعله کبریتی، چند لحظه ، جایی از تاریکی را پس می‌راند و دماغ، لب و چانه مرد جوانی را روشن می‌کند. (ص۸۶۷)

مطالب بیشتر:

رمان ایرانی

زمان خارجی

خانواده پایدار

خاطرات شهدا

رضا کشمیری


رمان سه جلدی مدار صفر درجه احمد محمود


صدای خرخر سینه / مثل خدنگ راست و کشیده است.


چندک زده کنار سه فتیله.


صدای خفه و خش دار / نگاه تندش، انگار خون است.


دود غلیظی از شمال شهر، سینه می‌کشد و جلو می‌آید.


بال چشمش را بالا می‌برد و نگاهم می‌کند.


لاستیک ماشین روی آسفالت به غژغژ غیظ آلود مگسی می‌ماند که تابستان پشت توری حبس شده است.


سایه نخل وسط حیاط گشته است و رو دیوار شکسته است.


تو چشمخانه خشک می‌گردد.


صدای مرد بیخ گلویش غلت می‌زند.


حرف مثل سرب مذاب از میان دهانش بیرون می‌ریزد و چکه چکه رو دلم می‌نشیند.


کومه‌ی رخت خواب‌ها / رنگ پالتو خاکستری است اما از چرک ارده‌ای رنگ شده.


هوای شیری رنگ سحر حیاط را پر کرده است.



مطالعه بیشتر:

خاطرات تبلیغی یک طلبه

عاشقانه‌های اربعین


رضا کشمیری