بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

معرفی کوتاه کتاب:

خاطرات آزاده و رزمنده ۱۳ ساله مهدی طحانیان است با قلمی جذاب و تأثیر گذار. انگار خدا می‌خواست که او زنده بماند و در ۱۳ سالگی به اسارت نیروهای وحشی بعثی دربیاید و ۹ سال مقاومت کند. معجزه امام زمان علیه السلام در کنج اتاق بازجویی وقتی سرگرد محمودی خبیث به قصد فلج کردن او ، با گرز معروفش به کمر او می‌زند اما با نظر امام زمان عج گرزش تکه تکه و ریش ریش می‌شود ! او زنده می‌ماند تا برای ما روایت کند استقامت و مردانگی و ولایت پذیری یک سرباز کوچک امام را.

عبارت‌های جذاب از کتاب:

جفت پاهایش تیر خورده بود. نمی‌توانست راه برود. اما کار عجیبی کرد. یک‌دفعه کف دست‌هایش را گذاشت زمین و پاهایش را برد بالا و شروع به راه رفتن کرد! پاهایش در هوا بود و لخته‌های خون مثل تکه‌های جگر گوساله از زیر فانوسقه‌اش می‌افتاد زمین! فرمانده سریع به سمت ما دو نفر دوید مرا هل داد یک طرف و سر سربازان عراقی داد کشید و به عربی دستور داد؛ دستور آتش!

یک‌دفعه چند سرباز عراقی در چشم به‌هم‌زدنی خشاب‌هایشان را در تن این تکاور شجاع خالی کردند! چند ثانیه بدن او میان زمین و هوا مثل یک ستون ماند. بعد از آن مانند یک پهلوان به خاک افتاد. (ص۲۵)

مترجم به طرفم آمد و اولین سوالی که پرسید این بود: « تو چند سال داری؟» قبل از اینکه جواب بدهم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم، با بسم الله گفتنم ولوله‌ای افتاد توی سربازها، انگار شوک بهشان وارد شده بود. بی توجه به هیاهو، بلند پاسخ دادم: « سیزده سال » و هیاهو و ولوله بالا گرفت.

مترجم پرسید:‌« تو را به زور از مهدکودک به جبهه‌های جنگ آورده‌اند؟»

جواب دادم: « من داوطلب به جبهه آمدم.  زیر هیجده سال اجازه آمدن به جبهه ندارد. من سه سال دوره دیدم تا مسئولین راضی شدند به جبهه بیایم.» (ص۴۲)

یک شب دیدم کرمعلی مثل هر شب ایستاده و نماز می‌خواند. ... با صدای بلند می‌گفت، سیصد تا الهی العفو را باید می‌گفت. متوجه شدم کسی که کنار کرمعلی خوابیده بود چند دقیقه‌ای می‌شد که از صدای او بیدار شده و کلافه است. یک‌دفعه از جا بلند شد و پتو را انداخت سر کرمعلی و او را پیچید داخل پتو و زور می‌زد او را بخواباند، حالا کسی که این کار را می‌کرد خودش نماز شب‌خوان بود اما دیگر کلافه شده بود! اول از کارش ناراحت شدم اما دیدم می‌گوید: « آخه لامصب بگیر بخواب! این‌قدر شب‌ها بیدار می‌شوی می‌گوید الهی علف ... الهی علف، مستجاب الدعوه هم که هستی، همه غذای ما شده علف، علفی نیست که عراقی‌ها به خورد ما ندهند. چقدر بهت بگویم بابا بگو الهی العفو!»

با شنیدن حرف‌هایش از خنده روده‌بر شدم. واقعا هم همین‌طور بود، چند روزی می‌شد توی غذایمان به جای بادمجان و برگ کلم پر از ساقه‌ها و آشغال سبزی‌های بازار بود...(ص۲۴۵)

مطالب بیشتر:

کمیک استریپ‌های شهاب / علی آرمین

دشت شقایق ها / محمد رضا بایرامی

خانواده پایدار

خاطرات شهدا

 

نظرات  (۶)

۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۰۵ علی‌رضا گلرنگیان

ببخشید که سلام نکردم.

علیک سلام بزرگوار.

ممنونم از راهنمایی تان

پاسخ:
خواهش میکنم بزرگوارید
موفق باشید
التماس دعا
۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۱۶ علی‌رضا گلرنگیان

ببخشید تفاوت این کتاب با «سرباز کوچک امام» چیه؟

پاسخ:
سلام و عرض ادب
اولین فرقش نویسنده شان اشت
نویسنده سرباز کوچک امام خانم دوست کامی است
مهمترین فرقش اینه که کتاب سرباز کوچک امام خاطرات آقای طحانیان از کودکی است و حجم آن حدود ۷۰۰ صفحه است ... اما کتاب همه سیزده سالگی‌ام مربوط به اسارت است
۰۵ مهر ۹۸ ، ۱۷:۲۳ حامد احمدی

عجب. یک دنیای غریبی مقابل خواننده قرار می‌گیرد. انگار صدها سال گذشته ‌

پاسخ:
درسته
واقعا اینقدر مردانگی و مقاومت یک نوجوان اسیر اعجاب آور است

سلام 

خدا خیرتون بده 

عالی بود 

 

پاسخ:
علیکم السلام
ممنون از نظر لطف شما
التماس دعا

درود خدا بر چنین بزرگ مردان کوچک

آبروی نظام اسلامی اینها هستند نه یه مشت آقا زاده مفت خور

پاسخ:
واقعا درسته
ممنون که نظر دادید
موفق باشبد

سلام

خوشا به حالشان شهد شیرین شهادت گوارایشان که درطلیعه جوانی که هنوز گرد دنیای دون آلوده شان نکرده، رجعت سرخ حسینی داشتند

پاسخ:
علیکم السلام
ممنون از نظر ارزشمند شما
موفق باشید ان شاءالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی