بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۱۰ مطلب با موضوع «مجموعه داستان ایرانی» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

این کتاب حاوی چهار داستان کوتاه است که در ۱۶۰ صفحه توسط نشر افق به چاپ رسیده است. داستان اولش به نام آمرزش بسیار عالی و پرکشش است. نشر چشمه هم این کتاب را به چاپ سوم رسانده است.

جملاتی از کتاب:

سلماسی قهقه زد. مرد بیرون رفت. حسین هم با سلماسی دست داد و از اتاق زدند بیرون. تو راهرو، حسین با آرنج زد به پهلوی مرتضی و گفت: « کرّه بز! تو هم راه افتادی!» (ص۱۲)

مرتضی دست‌هایش را همراه کیم‌ها بالا آورد. بعد چشمش به روی میز سنگی افتاد. جلوی هر کدام یک فنجان شیرکاکائو بود که بخار ملایمی از آن بلند می‌شد. مرتضی دقت کرد؛ پنج لیوان. پسر ژاکت قرمز به جوان نگاه کرد ... (ص۳۳)

هنوز نوجوان وسط کوپه ایستاده بود که در به شدت زده شد. لحظه‌ای دور و بر را نگاه کرد. خم شد و جوراب داریوش را از پایش درآورد، روی زخم سرش فشار داد و بعد صورتش را پاک کرد؛ اما کافی نبود. خم شد و یک بطری آب معدنی برداشت و روی صورتش ریخت. (ص۱۰۳)

مطالب بیشتر:

شب حنظله ها / رضا کشمیری

همه سیزده سالگی‌ام / گلستان جعفریان

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

کتاب فوق العاده روان و جذاب مخصوصا برای نوجوانان با لهجه شیرین کرمانی، حدود ۷۰۰ صفحه با درون مایه طنز فاخر نه طنزهای بی در و پیکر سریال‌های امروزی. خواندن این کتاب نسبت به تماشای سریالش به مراتب شیرین‌تر ، جذاب‌تر و ماندگارتر در ذهن است. نشر معین تاکنون ۳۳بار این کتاب پرخاطره را به چاپ رسانده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

بی‌بی مثل همیشه، پوزخندی زد و سر تکان داد و گفت: « خدا هوشیارت کنه، مادر. خدا بهت عقل بده از همه چیز بهتره. » و ناراحت شد که چرا ناف بچه مردم را توی خرابه انداخته‌ام. گفت: « کار خوبی نکردی. » پشیمان شدم. (ص۲۷۸)

داشتم تخته سیاه را نگاه می‌کردم و به حرف‌های آقای حیدری گوش می‌دادم، نرم نرمک پلک‌هایم بنا کرد به پَرپَر زدن، دایره‌ای که آقا روی تخته کشیده بود و داشت خط‌های چپ‌اندر قیچی میانش می‌کشید، جلوی چشمم چرخید و چرخید. صدای آقا هی دور شد و هی دور شد. کلمه‌هایی که از دهانش درمی‌آمد، نرم شد و رفت تو هم و آهنگ گرفت و کش آمد تا شد عینهو لالایی. (ص۲۸۱)

چشم‌هاش یک بند انگشت رفته بود تو. دورشان را حلقه درشت و سیاهی گرفته بود. انگار از تو غار تاریکی نگاه می‌کرد.به‌ام زل می‌زد، وحشتم گرفت. پوست صورتش چروکیده و پاک مچاله شده بود. زرد و سیاه قاتی هم، و چسبیده بود به استخوان گونه‌ها و پیشانیش. (ص۳۱۶)

آفتاب مخ آدمیزاد را داغان می‌کرد. روی گردن و زیر بغل‌هامان لیچ عرق بود. شر و شر عرق می‌ریختیم. عرق روی پیشانی و شقیقه‌مان راه افتاده بود. یابو نفس نفس می‌زد. (ص۳۵۱)

بی‌بی ، همان جور که حرص می‌خورد و می‌خواست کله‌ام را بکند، گفت: « غلط کردی بی اجازه من، مردم رو کشوندی اینجا. مردم هزارجور گرفتاری دارن. شعر می خوان چه کار؟ عکست رو ببینن که چی بشه، خودتو می‌بینن برای هفت پشتشون بسه، برو تو آینه رنگ و حالتو نگاه کن. شدی عین روباه قِشو کرده (روباهی که پشم و پیله‌اش را صاف کنند و تن لاغر و استخوانی‌اش بزند بیرون). خجالت بکش. (ص۴۷۶)

زیر درخت زردآلو خواب خواب بودم. جماعتی از مگس‌های فراوان آبادی، روی چشم و چار و دک و دهنم دور هم جمع شده بودند. از صورت نشسته و دور دهن چرب و چیلی من خوششان آمده بود. جشنی گرفته بودند که نگو. بر لب و دماغ و گونه‌هام پا می‌کوفتند، بال بال می‌زدند، وزوز می‌کردند، آواز می‌خواندند و عالمی داشتند. (ص۶۱۵)

 

مطالب بیشتر:

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

همرنگ خدا / سعید عاکف

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

خاطرات سفیر / نیلوفر شادمهری

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

این کتاب مجموعه سه داستان کوتاه و بلند از نویسنده قهّار و خوش قلم ایران است. داستان‌های کجا میری ننه امرو؟ ؛ دیدار و بازگشت. انتشارات معین این کتاب را به چاپ رسانده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

چراغ راهنمایی چقدر طول کشیده بود هووف! یک لحظه فکر کرده بود که پاهاش مثل دو بادنجان پخته، تو چرم داغ کفش‌ها ورم کرده است . بوق، بوق، بوق! (شروع داستان دیدار ص۴۹)

سواری، خلوت اتوبوس را و خلوت سه‌راهی را آشفته می‌کند. زنی بیدار می‌شود، شیشه پنجره را پس می‌کشد. مردی، خواب زده غُر می‌زند. زن شیشه را می‌بندد. صدای اتوبوس جان می‌گیرد. کنار جاده، ردیف درختان سیاهی می‌زند. (داستان دیدار ص۷۱)

باغ حاج تقی سرشار از عطر سبزه بود. عطر نخل، طلع نخل ، شبدر درو شده و جالیزهای گرمک و بته‌های گسترده دستنبو و طعم کال خیار. تلمبه می‌کوفت و آب کف می‌کرد. ( داستان دیدار ص۷۲)

مطالب بیشتر:

حماسه تپه برهانی / سیدحمیدرضا طالقانی

یحیی و یاکریم / محمدرضا شرفی خبوشان

جزء از کل /  استیو تولتز

 

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

این کتاب شامل ده داستان کوتاه است. بخش زیادی از داستانهای پوکه باز مربوط به کشمکشهای روحی و نمایش حالات و درونیات شخصیتهاست. گاهی سنگینی و کندی عبور لحظات، فضای سرد و آکنده از مرگ و خالی از هر جنب و جوش و شوقی را به ما القا میکند. اکثر شخصیت‎‎های مجموعهی “پوکه باز” بسیار ساکت هستند و تنها نظاره گر محیط دور و بر خود می‌شوند. و از مجرای همین دنیای بیرون میتوان به درون آن‌ها و دغدغههایشان پی برد. دیالوگ در داستانها کم است. و ما بیشتر شاهد مونولوگهای درونی شخصیت ها هستیم. این مجموعه داستان تا کنون دوبار توسط انتشارات نیماژ چاپ شده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

پیشانی‌اش را چسباند به جام خنک پنجره. کلاغی از روی سیم برق پرید. غروب بود. پایین را نگاه کرد. ماشین کنار خیابان بود، قراضه و با در تورفته طرف راننده و سقف مچاله. (ص۱۷ داستان برزخ)

از کوچه که بیرون آمدیم گفت می‌خواهد تا خود بازار همین طور بیاید که نیامد و لغزید و سینی از روی سرش افتاد و رفت وسط خیابان چند دور، دور خودش چرخید و ماند و نمک گفت: اینم شد جدول! (ص۳۳ داستان خواب‌های جنوبی)

آتشی که برای پختن شام توی باغچه روشن کرده بودند، گاه شعله می‌کشید و تا لب پشت بام بالا می‌آمد و تمام پشت‌بام‌های کوچه را روشن می‌کرد و ما از ترس کف پشت‌بام دراز می‌کشیدیم و ... (ص۴۵ داستان خواب‌های جنوبی)

دو دستش را مشت کرد و تا جا داشت فرو کرد توی جیب شلوار جین سیلورنشان و یخ کرد. جیب راست سوراخ بود و تماس دست سرمازده با پوست ران گزنده بود. کلاغی قارقار کرد. هردو نگاهش کردند. (ص۸۲ داستان باز غروب شد)

فتیله فانوس را که بالا کشید شاپرک پرید سوی سقف و دور سیم برق چرخید و به چراغ خورد و افتاد میان پوکه‌های فشنگ. از میان پوکه‌ها گذشت و آمد از حاشیه پوستر رد شد و از روی موهای سیاه و بلند زن پایین رفت و دانه اشک را دور زد و به گردن برهنه‌اش که رسید ایستاد. (ص۱۱۹ داستان پوکه باز)

مطالب بیشتر:

کیمیاگر / رضا مصطفوی

همه سیزده سالگی‌ام / گلستان جعفریان

کیمیاگر / پائولو کوئیلو

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

نخستین مجموعه داستان‌ کوتاه این نویسنده قدرتمند با عنوان «مول» در این کتاب به همراه دو مجموعه داستان دیگر با عنوان‌های «دریا هنوز آرام است» و  «بیهودگی» به چاپ رسیده است. این داستان‌های کوتاه در سال‌های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰توسط قلم توانمند احمد محمود نوشته شده است. نویسنده در این کتاب به شرح زندگی مردم فرودست جامعه جنوب ایران می‌پردازد و چه هنرمندانه و زیبا واقعیت خشن زندگی را به تصویر می‌کشد.

عبارت‌های جذاب از کتاب:

لنگه‌های در قهوه‌خانه‌ای مثل دهان مرده‌ای که تمام زندگی‌اش با ناامیدی گذشته باشد، نیمه باز بود و از لایشان یک نوار پهن روشنایی کم‌رنگ روی برف کوچه افتاده بود. (ص۱۳)

به جای تنفس خرناسه می‌کشید. تنش عرق کرده بود. بوی عرق تند و زننده بود، بوی آب گندیده حمام می‌داد، آب گندیده حمامی که مردم یک ماه تمام برای غسل تویش غرغره کرده باشند و بچه‌ها از گرمی آن خوششان آمده و تویش شاشیده باشند. (ص۴۸)

پاهایش از خاک‌های نرم و داغ می‌سوزد و عرق توی چروک‌های صورت آفتاب سوخته‌اش که قهوه‌ای رنگ است می‌لغزد. رشته موی سفیدی از زیر روسری زرد رنگش بیرون زده است و روی پیشانیش چسبیده است.(ص۹۷)

خاک‌های گرم و شوره زده کف و روی پاها و لای پنجه‌های بچه‌ها را می‌سوزاند و بچه‌ها فریاد می‌کشند و مادرها با هم حرف می‌زنند. (ص۹۸)

آنقدر هوا ساکت است که حتی بیرق بالای کلبه هم نمی‌جنبد. (ص۱۰۶)

ممولی تلوتلوخوران می‌آید. پیراهنش را به دست گرفته است. بدنش پرمو است و سیاه. مثل خرسی که از توی زغالدانی بیرون زده باشد. عرق لابلای موهای چرب و چرکش زنگوله بسته است. (ص۱۲۰)

اسب زیر خاموت سنگین گردنش خم شده بود و چرت می‌زد، دنده‌هایش از زیر پوست خشکیده بیرون زده بود و قطره‌های باران لای آنها می‌لغزید. (ص۱۲۹)

به پوتین‌ها اشاره کرد که رنگ اخرایی تیره‌ای داشت و کثافت رویشان کوره بسته بود و به پاهایش سنگینی می‌کرد.

-بعه، تو هم که اگر به چیزی پیله کنی از خجالت کنه بیرون میای ... بابا حیا کن ، دست از سر این پوتینا بردار ... عینهو مرغ کرچ میمونه ... (ص۱۷۳)

پیرمرد به دشواری روی تخت چندک زد و قطره قطره چای را از لب استکان مکید. (ص۲۱۶)

مطالب بیشتر:

کیمیاگر / رضا مصطفوی

همه سیزده سالگی‌ام / گلستان جعفریان

کیمیاگر / پائولو کوئیلو

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

 

رضا کشمیری

فصل نان / علی اشرف درویشیان 

معرفی کتاب:

 مجموعه داستانی از دهه ۵۰ و نوستالژی فقر و بدبختی مردم و به تصویر کشیدن کودکان و نوجوانانی رنج‌کشیده است که آمیخته شده با درس‌هایی عمیق برای زندگی آینده. 

نشر چشمه، چاپ ششم کتاب را در سال ۱۳۹۶ در هشتاد صفحه به ادب دوستان عرضه کرده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

داستان کوتاه دکان بابام:

خواب آلوده و خسته به راه افتادیم. آفتاب تازه به لب بام‌های بلند و به نوک چنارها تابیده بود. گنجشک‌ها سروصدا می‌کردند. از روی پشت بام‌های دور پشه‌بندها در زیر نور خورشید می‌درخشیدند و چشم را می‌زدند. (ص ۲۴)

داستان کوتاه بابای معصومه:

بعضی وقت‌ها حس می‌کنم که ذهنم گرسنه و تشنه است. آن‌وقت می‌نشینم کنار این کتاب‌ها. چه دوستان خوبی! چه بی‌آزار! کتاب‌ها پر هستند از سرنوشت‌های عجیب و غریب آدم‌ها. مبارزه مردم، ظلم و ستم ستمگران. فداکاری انسان‌های خوب ، درس‌های شرافت و انسانیّت، واقعیات زندگی... این بشر مثل فنر می‌ماند. به زمینش که می‌کوبند باز بلند می‌شود و بلندتر از همیشه گردن می‌کشد. (ص ۷۴)

سوز سردی در هوا بود و خورشید با دست و دل‌بازی آخرین تلاشش را می‌کرد تا گرمای بیشتری به جان‌ها ببخشد. ناله سوگناک یک قاری از راه دور و قارقار چند کلاغ بر چناری بی‌برگ در کنار گوری بی‌کس به گوش می‌رسید. بغض گلویم را می‌فشرد و از هیجان صورتم داغ شده بود.(ص ۷۹)

مطالعه بیشتر:

رمان سال‌های ابری / علی اشرف درویشیان

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رمان ایرانی


رضا کشمیری

 

 مجموعه داستان جوی و دیوار و تشنه/ ابراهیم گلستان


داستان عشق سال‌های سبز:


از آب تیره جوی بر خاک خیابان می‌پاشید، غبار بر می‌افشاند و آنگاه بوی گندیدگی‌اش با بوی نم خوردگی خاک می‌آمیخت.

پف سفید ابرها رها به راندن‌های باد.

نسیم در گندم‌ها خش خش می‌انداخت.

یک شقایق از شکاف سنگ رسته در نسیم نرم می‌رقصید.

لذت می‌بردم که هوا سرد بود و نفس‌هایم گرم. و آنگاه مزه شیر داغ و بوی پارگی پوست پرتقال خوشایند بود.

پف‌های لوله بخار اتوشویی در هوا . گل‌های لاله عباسی در زمین.

 

داستان درخت‌ها:


باد بخارهای لَخت روی خاک خیس و برگ‌های تازه باز را کشید و نرم برد.

 

داستان بعد از صعود:


پاهایم از گل چسبیده سخت سنگین بود. انگار خاک مرا می‌گرفت.

دیدم قطره‌ای که از دُم یک خار می‌چکید خورشید با تمام فروغش نشسته بود.


مطالب بیشتر:

تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام

مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام

خاطرات تبلیغی یک طلبه

عاشقانه‌های اربعین


رضا کشمیری


 یکی بود یکی نبود  سید محمد علی جمال‌زاده


باباغوری : کسی که چشمش از کاسه بیرون زده


اهن و تلمب / اکبیر / بامبول زدن / بنجل / پخمه 


 پک و پوز /  تک و پوز / خیت شدن / جنم / ریغو / الم شنگه


 قرتی / قنبرک / کنس / کیپ شدن / گاگول / مزه گس / موس موس کردن


مطالب بیشتر:

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رضا کشمیری



مجموعه داستان همین امشب برمی‌گردیم/ پیمان اسماعیلی


داستان تونل:


بوی گچ تازه‌ی اتاق نگهبانی گلویش را خارش انداخت.


داستان کانبرای من:


کلمه ها را توی دهنش می‌چرخاند ، گاز می‌زد و می‌جوید.


مطالعه بیشتر:

کتاب‌های توصیه شده توسط ولی امر مسلمین جهان

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رضا کشمیری

 

۱- مجموعه داستان جایی دیگر گلی ترقی


پاهایم توی کفش باد کرده است.

فلانی پشت پلک‌هایم می‌لولد.

گوش بچه را می‌گیرم و می‌پیچانم، عر می‌زند


نکته:

خودت را بکشی شاید نویسنده بشوی!!

رضا کشمیری