۳- خانواده تیبو جلد اول:
چهره سنگین پیه گرفتهاش / چهره پف کردهاش / پلک سنگین
چینهای غبغش مدام لای یقه اش گیر میکرد.
دانههای تسبیج بعد از چهل سال خود به خود از لای انگشت هایش میلغزد.
صدای جارو روی فرشها و صدای نالهی درها بر اثر جریان هوا.
دست های تپلش را آرام آرام به هم میمالید گویی به آنها صابون میزد.
همان دست بلند رگ نما را که به طور نامحسوسی میلرزید و عقیق پهن انگشت کوچکش رامیلرزاند.
لطفا بخوانید و نظر دهید: