معرفی کوتاه کتاب:
برادر من تویی ، زندگینامه داستانی حضرت عباس علیه السلام است با قلمی روان و نثری پخته و دلچسب در روایت این بزرگ مرد تاریخ اسلام از کودکی تا شهادت. این کتاب ارزشمند تاکنون چهار بار توسط انتشارات کتابستان معرفت در ۲۱۰ صفحه به چاپ رسیده است.
جملاتی اثرگذار از کتاب:
عباس با پاهای لرزان از اتاق خارج شد. در کوچه دهها کودک ریز و درشت با کاسههای سفالی لبریز از شیر منتظر بودند با دیدن عباس شروع به همهه کردند.
- برای امیرالمومنین شیر تازه آوردیم.
- میگویند شیر برای ایشان خوب اشت.
- حال پدرمان چطور است؟
کودکی یتیم کاسهای شیر دست عباس داد. عباس گریه کنان به کاسهی شیر خیره شد. به یکباره شیون بانو زینب و زنان و کودکان از خانه بلند شد. کاسهی شیر از دست عباس افتاد و شکست. عباس به دیوار تکیه داد و زار زد. (ص۵۴)
شمر بر سر سربازانش فریاد کشید:
- ای ترسوهای بزدل. چرا فرار میکنید؟! شماها صد نفرید و آنها چهار نفر.
حمید بن مسلم ازدی با عصبانیت گفت:
- چرا سرکوفت میزنی و مسخرهمان میکنی شمر؟ اگر هزار نفر هم باشیم، مگر میتوانیم با عباس مقابله کنیم؟ تو خود اولین نفر هستی که از برابر او میگریزی و جانت را نجات میدهی. (ص ۱۹۱)
عباس بارها از امام حسین علیه السلام اجازه خواست که به نبرد با دشمنان برود، اما امام نپذیرفت و گفت:
- تو پشت و پناه منی عباس جان. وقتی اهل بیتم، زنان و کودکان تو را در نزدیکی خود میبینند، دلگرم و شاد میشوند. بهتر است نزدیک خیمهها هشیار بمانی.
عباس سر پایین انداخته و گفته بود:
- گریه و نالهی کودکان از تشنگی و عطش قلبم را به درد آورده است. آنها از من آب میطلبند. دیگر طاقت دیدن گریهی آنان را ندارم.
- صبر کن برادر، صبر کن. (ص۱۹۳)
نگاهش به چند کودک افتاد که پیراهن بالا داده و شکم و سینهشان را بر خاک خنک سایهی خیمهها گذاشتهاند. بغضش ترکید. کودکان با دیدن عباس بلند شدند. ناله کردند:
- عموجان آب، تشنهایم ، آب ... (ص۲۰۱)
مطالب بیشتر: