بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سه کتاب» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

نخستین مجموعه داستان‌ کوتاه این نویسنده قدرتمند با عنوان «مول» در این کتاب به همراه دو مجموعه داستان دیگر با عنوان‌های «دریا هنوز آرام است» و  «بیهودگی» به چاپ رسیده است. این داستان‌های کوتاه در سال‌های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰توسط قلم توانمند احمد محمود نوشته شده است. نویسنده در این کتاب به شرح زندگی مردم فرودست جامعه جنوب ایران می‌پردازد و چه هنرمندانه و زیبا واقعیت خشن زندگی را به تصویر می‌کشد.

عبارت‌های جذاب از کتاب:

لنگه‌های در قهوه‌خانه‌ای مثل دهان مرده‌ای که تمام زندگی‌اش با ناامیدی گذشته باشد، نیمه باز بود و از لایشان یک نوار پهن روشنایی کم‌رنگ روی برف کوچه افتاده بود. (ص۱۳)

به جای تنفس خرناسه می‌کشید. تنش عرق کرده بود. بوی عرق تند و زننده بود، بوی آب گندیده حمام می‌داد، آب گندیده حمامی که مردم یک ماه تمام برای غسل تویش غرغره کرده باشند و بچه‌ها از گرمی آن خوششان آمده و تویش شاشیده باشند. (ص۴۸)

پاهایش از خاک‌های نرم و داغ می‌سوزد و عرق توی چروک‌های صورت آفتاب سوخته‌اش که قهوه‌ای رنگ است می‌لغزد. رشته موی سفیدی از زیر روسری زرد رنگش بیرون زده است و روی پیشانیش چسبیده است.(ص۹۷)

خاک‌های گرم و شوره زده کف و روی پاها و لای پنجه‌های بچه‌ها را می‌سوزاند و بچه‌ها فریاد می‌کشند و مادرها با هم حرف می‌زنند. (ص۹۸)

آنقدر هوا ساکت است که حتی بیرق بالای کلبه هم نمی‌جنبد. (ص۱۰۶)

ممولی تلوتلوخوران می‌آید. پیراهنش را به دست گرفته است. بدنش پرمو است و سیاه. مثل خرسی که از توی زغالدانی بیرون زده باشد. عرق لابلای موهای چرب و چرکش زنگوله بسته است. (ص۱۲۰)

اسب زیر خاموت سنگین گردنش خم شده بود و چرت می‌زد، دنده‌هایش از زیر پوست خشکیده بیرون زده بود و قطره‌های باران لای آنها می‌لغزید. (ص۱۲۹)

به پوتین‌ها اشاره کرد که رنگ اخرایی تیره‌ای داشت و کثافت رویشان کوره بسته بود و به پاهایش سنگینی می‌کرد.

-بعه، تو هم که اگر به چیزی پیله کنی از خجالت کنه بیرون میای ... بابا حیا کن ، دست از سر این پوتینا بردار ... عینهو مرغ کرچ میمونه ... (ص۱۷۳)

پیرمرد به دشواری روی تخت چندک زد و قطره قطره چای را از لب استکان مکید. (ص۲۱۶)

مطالب بیشتر:

کیمیاگر / رضا مصطفوی

همه سیزده سالگی‌ام / گلستان جعفریان

کیمیاگر / پائولو کوئیلو

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

 

رضا کشمیری