شطرنج با ماشین قیامت / حبیب احمدزاده
معرفی کوتاه:
داستان از زبان رزمندهای دیدهبان روایت میشود که هر روز باید محل اصابت گلولههای توپ و کاتیوشا و ... دشمن را بررسی کند و گرای محل احتمالی توپهای دشمن را به توپخانه خودی بدهد. شخصیتهای جذابی در این ماجرا وجود دارد از پرویز که راننده ماشین غذا است گرفته تا آقا مهندس پیرمردی که ۴۰ سال مهندس پالایشگاه نفت آبادان بوده و کمی خل وضع است. از اسدالله شوخ طبع گرفته تا گیتی پیرزنی در محله زنان فاسد در آبادان که قدیم معروف به گیتی خوشگله بوده!
اوج داستان از آنجا شروع میشود که بعثیها رادار فرانسوی سامبلین را میآورند که بصورت دقیق محل شلیک گلوله را شناسایی میکند. دیدهبان باید محل رادار را شناسایی کند که کار بسیار مشکلی است و ... . این رمان برجسته و جذاب دفاع مقدس توسط انتشارات سوره مهر تاکنون ۲۲بار و در ۳۱۲ صفحه به چاپ رسیده است.
چند عبارت زیبا از کتاب:
پرویز که در هیئت وزیر، کنار صندلی این پادشاه دیوانه ایستاده بود؛ زبان باز کرد. گیج و هاج و واج مانده بودم.
« پرویز خنگ، با این رفیق خل و چلش، به من میگن مشتری نقد!» (ص ۳۷)
در حال فرو رفتن به کف اتاقک وانت بودم که فوارهای از مایعی گرم بر پوست صورتم حس کرده و بعد فشار ناگهانی جسم سنگینی که سریعا، حتی با چشمان بسته و فشرده شدهام، از جهت سرنگونیاش فهمیدم پرویز است. ... چشمهایش کاملا روی هم بود و سرش بر گردن لق میزد. ناگهان متوجه دندانهایش شدم و کف سفیدی، که مانند اثر بستنی خامهای، لبش را پوشانده بود. (ص ۴۷)
مچ دست چپم همراه با ساعت اسدالله بالا آمد: چهار و یک دقیقه. یازده دقیقه به شروع عملیات. حتما با قطع باران، روی دستگاه قیامت را برداشته بودند و تا یازده دقیقهی دیگر، سنسورهای حساس آن مشغول به کار میشدند. (ص ۲۴۰)
-اصل عملیات اینه که اسدالله و محمد شهید بشن. بعد میرن اون دنیا. قراره طی یک عملیات برنامهریزی شده، پل صراط رو منفجر کنن و از خدا انتقام بگیرن!
مهندس پس رفت و بِروبِر نگاهم کرد. (ص ۲۶۰)