معرفی کوتاه:
ماجرای جلال امین صاحب یک تعمیرگاه که ناخودآگاه وارد یک بازی کثیف قاچاق هروئین از خارج کشور میشود. برادرش حسین را میکشند و او با طراحی یک نقشه و به کمک کاکوی شیرازی که پلیس از آب درمیآید، باند قاچاق را منهدم میکنند. استفاده از لهجه شیرازی ، گفتگوهای زنده و پر و پیمان ، کشش و تعلیق کتاب را بسیار خواندنی کرده است.
جملاتی از کتاب:
برف نرم رقصانی که ناز داشت و تاب غارت زمین نمیآورد و به تأنی سینه به خاک می داد و ننشسته آب میشد. چون که زمین نفس کشیده بود و برف را نمیپذیرفت و از برفاب مه رقیقی به جا میماند که به هوا میپیچید و قاطی چرک و دود شهر میشد. (ص۱۶)
فولکس وارد محوطه شد. جلال آن را میدید که ایستاد؛ حالا سروصدایش بریده بود. آن وقت اول یک دست بزرگ و یک شانه از در بیرون آمد، بعد یک سر بزرگ پرمو و بعد شانهی دیگر. و دست چپ مرد حاشیه بالای در را چسبید و حالا یک هیکل گنده سرپا ایستاده بود. ماشین کوچک که از زیر بار سنگین درآمده بود، به طور محسوسی قد راست کرد. (ص۳۱)
این مسجد را همیشه دوست میداشت. نقلی و نجیب و مأنوس بود، مثل خانهی خود آدم. خانهی خدا به این مهربانی و رأفت سراغ نداشت. آن درختها، آن حوض کوچک پر آب که در جنبش ماهیهای آن وضو میگرفتی. آن بالاخانهها ، آن کفترهای دست آموز. آن صحن تسلی بخش. (ص۹۴)