کتاب الف (۱۷ داستان کوتاه از بورخس)
پله های فلزی از دیوار بالا میرفتند.
احساس ملغمه ای بی معنا.
پلکان های باور نکردنی باژگونه.
خورشید دشت را به تب و تاب انداخته بود.
بیشتر بخوانید:
کتاب الف (۱۷ داستان کوتاه از بورخس)
پله های فلزی از دیوار بالا میرفتند.
احساس ملغمه ای بی معنا.
پلکان های باور نکردنی باژگونه.
خورشید دشت را به تب و تاب انداخته بود.
۱- مجموعه داستان جایی دیگر – گلی ترقی
پاهایم توی کفش باد کرده است.
فلانی پشت پلکهایم میلولد.
گوش بچه را میگیرم و میپیچانم، عر میزند
نکته: