معرفی کوتاه کتاب:
این کتاب خاطرات سردار شهید موسی درویشی نخل ابراهیمی را روایت میکند. روایت زندگی خانوادهای مجاهد و انقلابی در جزیره هرمز با ۹شهید! آقای عاکف درباره این کتاب میگوید: برپهنه آبهای مواج، دریا صدفی دارد پرهیبت، که هرمز میگویندش؛ و هرمز در دل خودش گوهری دارد بس قیمتی. «همرنگ خدا» رنگی از این گوهر را نشان میدهد؛ زیباییاش مدهوشت میکند!
جملاتی زیبا از کتاب:
آقا موسی یک سلاح داشت که از معنویت و ایمانش ریشه گرفته بود و در تمام عمرش، حتی یک روز ندیدم این سلاح از او جدا شود؛ منطق. آن شب هم کافی بود یک کلمه بگوید فردا این گروه دغل کار و منافق رو با همه بند و بساطشون بریزید توی دریا، شک نداشتم همه لبیک میگفتند. (ص ۲۶)
اول پاهایم شروع کرد به سوختن، و خیلی زود حرارت رسید به مابقی بدنم و تا صورت و چشم و گوشها و تا مغز سرم را سوزاند! من که تا قبل از آن، دو نفر باید زیر بغل را میگرفتند که بتوانم خمیده خمیده راه بروم، ناگهان بلند شدم.
در این لحظهها صدایی شنیدم: صلوات بفرست برادر، قرآن بخون، ذکر بگو تا خدا کمکت کنه بتونی تاب بیاری.
بیاختیار داد زدم: خالو موسی!
آقا موسی گفت: ما رو انداختن تو اتاق آهک!
-اتاق آهک؟!! ... (ص ۱۸۱)
قسمتی از وصیّت نامه شهید:
... خوش به حال کسانی که کارت شناسایی شهادت در راه خدا بدست گرفته و با پیکره پاره پاره شان که همان کارت شناسایی آنهاست در پیشگاه خدای خود حضور یابند...