بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوه مرا صدا زد» ثبت شده است

کوه مرا صدا زد / محمدرضا بایرامی / داستان بلند نوجوان

این کتاب از مجموعه کتاب های طلایی سوره مهر محسوب می شود که توانسته جوایز بسیاری را در داخل و خارج کشور به خود اختصاص دهد. از جمله این جوایز می توان به جایزه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی، مجله سوره نوجوان و ... در داخل و جایزه خرس طلایی استان "برن" و کتاب سال "سوییس" (جایزه مار عینکی آبی) اشاره کرد.

جملاتی از کتاب:

ننه پرده جلوی پستو را می‌زند کنار. حکیم تو می‌رود. من و صدف هم ریسه می‌شویم پشت سرش. ننه می‌گوید: « چه مرگتان است؟ حلوا که خیرات نمی‌کنند. »

بازوی صدف را چنگ می‌زنم.

-برو بشین سر درس‌هایت!

می‌ایستد و لب ور می‌چیند.

-خودت چی؟

مشتم را گره می‌کنم.

-خودم؟ الان نشانت می‌دهم.

هوا را که پس می‌بیند، می‌رود و می‌نشیند سر جایش. (ص۲۵)

بس که می‌ترسم جا بمانم، زودتر از وقتش بیدار می‌شوم. خواب‌آلود، کمی سر جایم می‌نشینم و بعد چشم می‌دوانم به دور و برم. ننه و صدف، آن طرف کرسی خوابیده‌اند و چراغ روی تاقچه است و هی پت پت می‌کند و اتاق، نور به نور می‌شود. (ص۸۹)

باز هم توده‌ای از برف، پایین می‌غلتد و به دیواره سرخ و سیاه پرتگاه می‌خورد و مثل آبی که از بلندی بریزد، از هم باز می‌شود و پاش‌پاش می‌شود و بعد، صدایی می‌آید و انگار چیزی می‌غرد و یا سنگی قل می‌خورد و می‌بینم که دیگر نزدیک است دیوانه بشوم.

-عمو اسحاق کجایی؟ ... عم ... و اسحاااق! کجایی؟

صدا در صدا می‌پیچد و تکرار می‌شود و برمی‌گردد طرفم. انگار کوه است که دارد صدایم می‌زند. (ص۹۹)

مطالب بیشتر:

درباره گلوله‌های داغ

دختر شهید العیساوی

صحنۀ رنگارنگ

 

رضا کشمیری