بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یعقوب یادعلی» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

این رمان که توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده ، برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۳ بنیاد گلشیری شده است. داستانی است که میان خیال و واقعیت می گذرد و زندگی شخصی به بن بست رسیده و عاصی را روایت می کند که پس از پایان دانشگاه به اجبار با همسر جوانش ، به گوشه ای پرت و کوهستانی ، منتقل و درآن محیط با مشاهده نارسایی ها و مشکلات خانوادگی به تعارض می رسد.
از آن‌جا که رمان در روایتی واقعی و وهم‌آلود در نوسان است نمی‌توان خط داستانی سرراستی از آن بازگو کرد.
رمان با این جمله شروع می‌شود:
(خیلی ساده، مهندس کامران خسروی در یک سانحه رانندگی کشته می‌شود)
این جمله از خاطر مهندس کامران خسروی می‌گذرد.

جملاتی زیبا از کتاب:

هوا تاریک شده بود که بیدار شد. لامپ را روشن کرد و دید یک ردیف مورچه‌ی ریز به پوست طالبی‌ها هجوم آورده‌اند، از سر و کول هم بالا می‌روند. به سینی دست نزد. (ص۸۸)

به مورچه ها سر زد، برایشان سوسک شکار کرد، گل‌ها را آب داد و اشتها نداشت که شام بخورد. پای پنجره ایستاد و به درد دندانش اهمیت نداد. (ص۱۱۰)

تعجب کرد از پیرمرد و پسربچه‌ای که زیر آفتاب داغ با هم ادای فوتبال بازی درمی‌آوردند. پسربچه اصرار می‌کرد به پیرمرد لایی بدهد. پیرمرد پاها را به هم چسبانده بود و تقلا می‌کرد لایی نخورد. پشتش را از سکوی داغ جدا کرد و درِ نوشابه را چرخاند، به صدای پسس آن گوش داد. (ص۱۲۹)

یکی از بال‌هایش را گرفت و کند، بعد رهایش کرد روی میز تا با یک بال بپرد. لبخندزنان ذره‌ای مربا برای مورچه‌ها توی سینی گذاشت، برگشت تک بال مگس را به انگشت گرفت، برد توی مربا فرو کرد و به تقلاهای همچنانِ مگس زل زد. (ص۱۴۷)

مطالب بیشتر:

شطرنج با ماشین قیامت / حبیب احمدزاده

بی‌کتابی / محمدرضا شرفی خبوشان

رضا کشمیری