معرفی کوتاه:
داستان حول محور یک معلم مدرسه در روستاست که تک و تنها تعداد زیادی دانش آموز را میچرخاند و خمرهای که از سرما ترک میخورد و ماجراهای زیبای روستا و بچهها و اهالی رقم میخورد، در آن سرمای شدید و کمبود امکانات و فقر مردم. این کتاب توسط نشر معین به چاپ رسیده است.
جملاتی از کتاب:
آب خمره، راه کشیده بود و رفته بود توی باغچه. خمره مثل آدم کوتاه و چاقی که حالش به هم خورده باشد، وارفته بود. تکیه داده بود به درخت. طناب، بیخ حلقش را سفت چسبیده بود. انگار خفهاش کرده بود یا گرفته بودش که نیفتد. تَرَک از گلوی خمره آمده بود پایین، از شکم گذشته بود، پیچیده بود طرف پهلو و رفته بود زیرش. هنوز آرام آرام ازش آب میآمد و از بغل تخته سنگی که زیر خمره بود، میچکید. راه میکشید و از حیاط مدرسه میگذشت و میرفت توی باغچه. (ص۱۱)
بچهها ظرفهاشان را گذاشتند سر تاقچه کلاس. ولی، اسدی بطریاش را چسبانده بود به بغلش. زنگ تفریح درش را باز کرد. سر بطری را گذاشت دم دهانش. آب توی بطری قُل قُل کرد و یواش یواش رفت تو دهانش. بچهها با حسادت و حیرت نگاهش میکردند. دورش جمع شده بودند... (ص۱۰۴)