معرفی کوتاه:
نویسنده در این کتاب به قالب نامه و سفرنامه روی میآورد. راوی دختری است که به دنبال برادر خود به کشوری سفر میکند که هرج و مرج و فقر و ظلم بیداد میکند. کسی از آنجا زنده برنگشته، کسی حق دفن کردن جنازهی عزیزان خود را ندارد. هر گونه مراسم دفن و کفن قدغن است. مردهها را به کارخانهها میبرند تا از آن سوخت تولید کنند. قانون جنگل بر آن حاکم است و هر کسی به فکر زنده ماندن خویش است. این کتاب را خجسته کیهان ترجمه کرده و نشر افق به چاپ رسانده است.
جملاتی از کتاب:
از یک چیز مطمئنم. اگر گرسنه نبودم نمیتوانستم ادامه بدهم. آدم باید عادت کند که به کمترینها قانع باشد. هر چه کمتر بخواهی، به چیزهای کمتری راضی میشوی و هر چقدر نیازهایت را کم کنی، وضعیت بهتری میشود. این بلایی است که شهر به سرت میآورد. (ص۱۷)
همچنین کاربری روزنامه را فرا گرفتم که یقیناً بهترین و ارزانترین مادهی خام برای آستر کفش و لباس است. در روزهای بسیار سرد باید خیلی زود بیدار شوی تا با اطمینان خاطر جای مناسبی در یکی از صفهای مقابل روزنامهفروشیها بیابی. باید زمان انتظار را با احتیاط کامل بسنجی چون هیچ چیز بدتر از انتظاری طولانی در هوای سرد صبحگاهی نیست. (ص۴۱)
رفتار زاهدمنشاش چنان گیجم کرد که نمیدانستم چه بگویم. بیش از حد خسته بودم و به آخر خط رسیده بودم. به جای جر و بحث، او را با همهی توانم کنار زدم و هل دادم. کاری مضحک و دیوانهوار بود، اما دست خودم نبود. عینک مرد از چهرهاش افتاد و با شدت به زمین خورد. یک آن وسوسه شدم زیر پا لهش کنم. (ص۱۲۳)
مطالب بیشتر:
رمان عجیب و غریبی است
یک جور آخرالزمانی است