مجموعه داستان تا آنگاه که مرگ جدایمان کند
داستان نشان شیطان:
مانند روح نجات یافته ای که نور از حدقه چشمانش میتراوید.
موهای لخت فلفل نمکی اش ریخت توی صورتش / آن مو پس زدنهای مکرر و لجوجانه.
نور کور کننده ای مثل شمشیر داخل چشمانش و مغزش فرو رفت.
داستان سنگ ها:
قطرات عرق در چاله چوله های صورتش جا خوش کرده بودند.
تخته سنگ ها نور خورشید را باز میتاباندند.
هوا از گرما وول میزد.
مطالب بیشتر:
تقوا در کلام امیر بیان علیه السلام
مرگ در کلام امیرالمومنین علیه السلام