نخلهای بیسر / قاسمعلی فراست
معرفی کوتاه:
ماجرای اشغال شدن خرمشهر و مجاهدتهای خانوادهی انقلابی ناصر و پایداری و مقاومت مردم عزیز خرمشهر ... تا میرسد به آزادی خرمشهر و شهادت ناصر، ناصری که خواهرش شهناز و برادرش حسین هم در دفاع از خرمشهر شهید شدند.
کتابی عالی و تأثیرگذار با قلمی قوی و پخته و فضاسازی ماهرانه. اولین رمانی است که در زمینهی جنگ به قلم نسل جوان انقلاب نوشته شده است. و توسط انتشارات صریر تاکنون سه بار و در ۱۹۱ صفحه به چاپ رسیده است.
چند عبارت زیبا از کتاب:
بچهای از تشنگی لهله میزند و دنبال زن سیهچردهای به گریه افتاده است. زن او را تند به دنبال خود میکشاند و نهیبش میزند:
« د، بیا چز جیگرزده! تشنگی بکشی بهتره یا یه قمپاره بیاد نفلهت کنه؟!» (ص ۴۴)
خورشید وسط آسمان نشسته و هرمش را بر سر مردم و در و دیوار شهر میپاشد. سایهها کوتاه شده است؛ کوتاه کوتاه. پاهای ناصر رمق رفتن ندارد.کافی است به چیزی یا جایی بخورند و زیر جثه ناصر درغلتند. (ص ۱۱۹)
فانوس وسط اتاق کاشته شده و زور میزند تا تاریکی را کنار بزند و برای نور زردرنگ خود جا باز کند. (ص ۱۴۵)
قطار، از دمدمای غروب دیروز، ریلها را گرفته و روی آنها سینهخیز میرود. چنان نفس چاق است، که نه انگار پیچ و خمهای اهواز را تا اینجا – که نزدیکیهای تهران است – پشت سر گذاشته است. آهنگش تغییر نکرده و همچنان ثابت و سرحال میکوبد: تق تلق ... تق تلق ... ( ص ۱۵۴)
شط، صالح را در آغوش میگیرد. خودش را، نرم بر پاها و دستهای صالح میمالد؛ نوازشش میکند و آرامآرام به پیشش میبرد. (ص ۱۸۱)
مطالب بیشتر: