معرفی کوتاه:
داستان درباره سربازی است که به همراه یک ستوان، مامور شدهاند تا برای دیدهبانی به کوهی برفی بروند. سرباز رمان«فال خون» در همه مسیر صعب و برفی که به قله کوه ختم میشود، مرگ رزمندگان دیگر را به خاطر میآورد و موشهایی خاکستری که در هورها جنازه آنها را میخوردهاند. انتشارات سوره مهر تاکنون دوازده بار این رمان را در ۱۰۳ صفحه به چاپ رسانده است
جملاتی زیبا از کتاب:
اولین بار بود که دستش به جنازه خیس و لزج میخورد. ناگهان سرمای چندشآوری استخوانهایش را لرزاند.
{ پول خردهایش را درآورد و ریخت روی جعبه، پیش روی ستوان.
- پول دشمن هم که داری!
- برای یادگاری برداشتم، با این انگشتر.
دستش را جلو آورد و انگشتر فیروزهاش را نشان داد.
- بچهها جنازهها را لخت میکنند. من فقط از این انگشتر خوشم آمد. پول خردهایش ریخته بود زمین؛ یک بچه دوازده سیزده ساله. ص ۳۰ }
مطالب بیشتر:
موید باشید.