معرفی کوتاه:
رمانی با روایت جناب حلیمه مادر رضاعی پیامبر اسلام صلّ الله علیه و آله. کاهنان یهودی که در پی دزدیدن پسر چهارسالهای هستند که طبق پیشبینیها پادشاه خواهد شد و بساط عیش و ثروت آنها در خطر میافتد. این کتاب جذاب، روایت زندگی یک روز پیامبر اسلام صلّ الله علیه و آله است که توسط انتشارات عصر داستان و کتابستان معرفت در ۱۸۴صفحه به چاپ رسیده است. جملات کوتاه و کشش داستانی و قلم روان و تاریخی، از نکات قوت کتاب است.
جملاتی از کتاب:
کاهنان همچنان به زبان خود مشغول گپ و گفتاند. مگسها غوغا کردهاند داخل خیمه. حارث نمیداند چطور به آنها بگوید که حلیمه از غریبهها میترسد. (ص۴۷)
حلیمه همین که چشمش به این مردان رنگی و غلام حبشیشان با آن زخم روی گونهاش افتاده بود، گفته بود اینها شوماند.اما فکر نمیکرد بخواهند او را از دیارش آواره کنند یا امانت مردم را از چنگش در بیاورند. جای بهتر، فراوانی ، آبادانی! بخت یارت بوده! کدام بختیاری؟ کدام شوربختی؟ تازه داشت در سایة این طفل یتیم طعم زندگی را حس میکرد. (ص۸۳)
تا چشم کار میکند ریگزار است و آفتاب که صحرا را برای صبحی تازه بیدار میکند. سپیده که سر زد چشم حلیمه به رشته کوههای پیش رو افتاد، اما هرچه میرود نمیرسد. کوهها به گلة شترانی قهوهای، کبود و سفید میمانند؛ گلههایی گریزپا. (ص۱۴۷)
مطالب بیشتر:
چه قلم استواری.
و عجب موضوعاتی.