بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بنویس

جملات زیبا، توصیفات جدید ، شخصیت پردازی‌های جذاب و صحنه سازی‌ها ماهرانه از کتاب‌هایی که خوانده‌ام

آخرین نظرات

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان ایرانی» ثبت شده است

معرفی کوتاه:

رمانی دوجلدی و بسیار جذاب و پرکشش، شخصیّت‌های متفاوت و پرتحرّک با شخصیّت پردازی فوق‌العاده دقیق و زیبا.بهترین رمان دهه هفتاد البته در  فضای قبل از انقلاب نوشته است. نشر معین به زودی چاپ دوازدهم آن را روانه بازار کتاب می‌کند.

داستان رمان «درخت انجیر معابد» درباره خانواده‌ای است که یکی از این درخت‌ها را در خانه خود دارد و آغاز قصه هم از جایی است که در تلاش برای قطع‌کردن درخت، از تنه‌اش خون جاری می‌شود. در باورهای بومی مردم، این درخت، گیاهی مقدس است.

جملاتی زیبا از کتاب:

باد چند بشکه خالی را از جا می‌کند و تو بلوار می‌غلتاندشان و صداشان مثل توپ می‌ترکد. تا برسند به چمن خروجی مجتمع، باد می‌نشیند و هوا ابری می‌شود. (ص۷۹۴)

می‌نشیند رو دوشک. ملافه چروک شده زیر پایش را با حوصله صاف می‌کند. دستش حائل تن می‌شود تا بخوابد. صدای خرمگس‌ها می آید: «بر شیطان لعنت!» باز می‌نشیند. مچ پایش ذق‌ذق می‌کند. می‌مالدش... (ص۸۲۸)

ساعت چهار بامداد است. سر و صدای لکوموتیو در تونل می‌پیچد. تاریک تاریک است. شعله کبریتی، چند لحظه ، جایی از تاریکی را پس می‌راند و دماغ، لب و چانه مرد جوانی را روشن می‌کند. (ص۸۶۷)

مطالب بیشتر:

رمان ایرانی

زمان خارجی

خانواده پایدار

خاطرات شهدا

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

مردگان باغ سبز» در بستری تاریخی، مبارزه بین قشون شاه و حزب توده را سر مساله آذربایجان و انتخابات پانزدهمین دوره مجلس روایت می کند. چاپ ششم این رمان توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این رمان پیش از این توسط انتشارات سوره مهر تا ۵ نوبت چاپ شده بود.

نظر استاد احمد دهقان: این کتاب بزرگترین شاهکار ادبی در این سال‌های اخیر است که شاید باید سال‌ها بگذرد تا به اهمیت و ارزش ادبی آن پی ببرند.

جملاتی زیبا از کتاب:

یعنی باید باز هم  مرده‌ها را برگرداند به سر جاهاشان، یعنی به قبرهای خیسشان که بی‌نظم و ترتیب و بی آنکه به فکر مردم باشند- از آنها زده‌اند بیرون و هیچ هم فکر نکرده‌اند که اگر شصت پای یکی رفت وردست گل و گردن آن دیگری، آن وقت تکلیف چیست و چه کسی باید جواب گو باشد؟ گیریم که سیل آمده و همه چیز را ویران کرده، اما این که دلیل نمی‌شود، آمده که آمده، خیلی‌ها می‌آیند و می‌روند. (ص ۹۲)

و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سروصدا می‌کند بی آن‌‌که به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش می‌شوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مرده.(ص ۱۴۵)

کُت کهنه‌ی میران را از تنم درآوردم و توی آن را پر کردم از کلش‌هایی که کم‌تر خیس شده بودند. چند تا سرگین درشت هم پیدا کردم؛ مثل گُل بار ... انگار کُت میران که به تن من گریه می‌کرد به تنها دردی که می‌خورد و خوب هم می‌خورد همین کار بود. گُه‌کشی! (ص ۱۷۱)

آسمان همین‌طور می‌غرید و می‌خروشید و می‌گرومبید و گردناک بود بی‌آن‌که ببارد. (ص ۲۸۵)

صدای قلبم را می‌شنیدم که در گوشم - عین صدای آسیای گازوییلی تاق‌تاق می‌کرد و انگار می‌خواست از سینه‌ام بزند بیرون. (ص ۳۶۵)

مطالب بیشتر:

شطرنج با ماشین قیامت / حبیب احمدزاده

بی‌کتابی / محمدرضا شرفی خبوشان

رضا کشمیری

 

معرفی کوتاه: 

داستان درباره سربازی است که به همراه یک ستوان، مامور شده‌اند تا برای دیده‌بانی به کوهی برفی بروند. سرباز رمان«فال خون» در همه مسیر صعب و برفی که به قله کوه ختم می‌شود، مرگ رزمندگان دیگر را به خاطر می‌آورد و موش‌هایی خاکستری که در هورها جنازه آنها را می‌خورده‌اند.‌ انتشارات سوره مهر تاکنون دوازده‌ بار این رمان را در ۱۰۳ صفحه به چاپ رسانده است

جملاتی زیبا از کتاب:

اولین بار بود که دستش به جنازه خیس و لزج می‌خورد. ناگهان سرمای چندش‌آوری استخوان‌هایش را لرزاند.

{ پول خردهایش را درآورد و ریخت روی جعبه، پیش روی ستوان.

- پول دشمن هم که داری!

- برای یادگاری برداشتم، با این انگشتر.

دستش را جلو آورد و انگشتر فیروزه‌اش را نشان داد.

- بچه‌ها جنازه‌ها را لخت می‌کنند. من فقط از این انگشتر خوشم آمد. پول خردهایش ریخته بود زمین؛ یک بچه دوازده سیزده ساله. ص ۳۰ }


مطالب بیشتر:

سنگی که نیفتاد / محمدعلی رکنی

رمان سال‌های ابری / علی اشرف درویشیان

عاشقانه‌های اربعین

رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

 رمانی درباره دوران دفاع مقدس در برف و کوران غرب کشور ،  با خواندن کتاب سرمایتان می‌شود و لرز می‌کنید! گاهی در خون دلمه شده و برف یخ‌زده غوطه‌ور می‌شوید و حالتان ناسور می‌شود. فضاسازی ماهرانه و شخصیت‌های مختلف و پر ماجرا دارد. از بهرام بذلوگو بگیر تا آق‌ماشال خر باهوش و زرنگ و جنگ دیده. انتشارات نیستان این کتاب را در ۲۳۶ صفحه به چاپ رسانده است.

جملاتی زیبا از کتاب:

دنیا رقاصه است که جلوی هرکس یک مدت می ماند و یک دفعه بدون آن که انتظارش را داشته باشی می رود.

 چای و عشق وقتی که داغ هستند می‌چسبند .

 برادرا ، همه تان می دانید که من نه سخنرانم و نه می توانم خوب حرف بزنم ولی آن قدر می فهمم که این خدا تا حالا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوزاده امام را به کشتن داده ، پس توقع نداشته باشید که به شاخ شکسته هایی مثل من و شما رحم کند.

اولین جا که ستون ایستاد، کره‌الاغ چپید زیر سینه‌ی مادره. هول‌هولکی توی تاریکی یکی از ممه‌ها را پیدا کرد و مثل از قطحی درآمده‌ها، آن را به دهان گرفت و شروع کرد به مک زدن.


مطالب بیشتر:
رضا کشمیری

معرفی کوتاه:

 رمانی غوطه‌ور در کرامات و پیش‌گویی‌های شهید حاج یونس زنگی آبادی فرمانده ‌تیپ ‌امام‌ حسین‌ (علیه السلام‌) از لشکر ۴۱ ثارالله. نویسنده ‌سعی‌ دارد خواننده‌ را همراه ‌خود به ‌داخل ‌زندگی‌ شهید بکشاند و لحظه‌ به ‌لحظه‌ همراه‌ شهید به‌ بیان ‌خاطرات ‌او بپردازد. سیر وقایع‌ همراه‌ با تفسیر و بیان‌ خاطرات‌ گذشته ‌باعث ‌می‌شود که‌ خواننده‌ احساس ‌کند در صحنه‌های زندگی شهید حضور داشته‌ است‌ بدین ‌ترتیب‌، با شرایط زندگی ‌شهید، محیط خانوادگی ‌وی ‌و روحیات ‌و صفات ‌و خصوصیات ‌فردی اخلاقی و اجتماعی ‌او آشنا شود.

انتشارات نیستان تاکنون چهار بار این رمان برگزیده سال۷۸ را در ۲۷۳ صفحه به زیور طبع آراسته است.

عباراتی اثرگذار از کتاب:

{ او را به سوی طاهره دراز می‌کند و می‌گوید: « می‌گویم که آماده بشوی، طاهره. او اولین قدم‌هایش را روی قبر من بر می‌دارد»

دست‌های طاهره شل می‌شود ... می‌خواهد بگوید دلت چقدر سنگ است. اما لب می‌گزد ... گله می‌کند: « حالا حتما لازم بود آن حرف را بزنی؟ می‌گذاشتی یک روز دلم خوش باشد. نمی‌شد؟»

-       این دنیا به هر نوشش یک نیش دارد، طاهره. به این خصلت دنیا اگر عادت کنی، بهت سخت نمی‌گذرد. نگفتم که آزار ببینی. گفتم که آماده باشی. }

مطالب بیشتر:

داستان‌های عاشورایی

داستان‌های شهدا و جنگ

رضا کشمیری

 بی‌کتابی /محمدرضا شرفی خبوشان


معرفی کوتاه کتاب:

رمانی ایرانی و پر از کلمات و ترکیبات ناشناخته و عجیب و غریب از ضحّاک‌نامه و از راوی آنتیکه‌خَرش. انتشارات شهرستان ادب تاکنون ۴ بار این رمان جذاب و اثرگذار تاریخی را در ۲۶۰ صفحه به چاپ رسانده است. بی‌کتابی برگزیده دهمین جایزه جلال آل‌احمد شده است.


عباراتی زیبا از کتاب:

ساعت بغلی بمبئی دوتابه‌ام را از جیب نیم تنه‌ام بیرون آوردم و دادم دستش.

قطره آبی از گوشه چشمش چکید به پوست تیره و لک و پیس گونه‌اش.

بین ابروهای پرمویش چال افتاد و سگرمه‌های شتری‌اش درهم شد.

آن بدن لُخت که نوک پستانش به پشکل تازه و سیاه بُز می‌مانست...!

شکم شصتش به داخل جلد چسبیده بود.


{همه ما لایق نفرین قرطاسیم، همه ما بد کردیم به کاغذ؛ از آن مظفرالدین میرزای بی‌شعور بی‌درک خفیف‌العقول مریض که نمی‌دانست کتاب چیست و پسر کله پر گوشتش بگیر تا بیا برس به کتابدارباشی دزد و رئیس مجلس و نماینده دزد و عتیقه فروش دزد و عمله دزد و کنیز دزد و نوکر دزد و حتی من دزد!

این تقاص تک تک ماست. قرطاس آمد و نفریشن را از دهان توپ، به صورت ما تف کرد. با خودم گفتم: «بکش میرزا یعقوب! تقاص تو تازه شروع شده»}


مطالب بیشتر:

آنک آن یتیم نظر کرده / محمدرضا سرشار

آه با شین / محمدکاظم مزینانی

رضا کشمیری

عقاب‌های تپه ۶۰ / محمدرضا بایرامی 


معرفی کوتاه:

 این کتاب یک رمان برای گروه سنی نوجوانان به بالا می‌باشد. راوی داستان احمد است که با دوستش سعید به دسته اطلاعات عملیات می‌رود و جزو نفرات گشتی شناسایی می‌شود ... برای پیدا کردن لانه عقاب‌ها به بلندی تپه ۶۰ می‌روند و دشمن آنها را می‌بیند. با زحمت زیاد فرار می‌کنند اما عقاب مادر ترکش خورده و می‌میرد، احمد بچه عقاب را شبانه از لانه‌اش می‌گیرد و با مهربانی و دلسوزی تمام تر و خشک و تربیت می‌کند. ...  در نهایت  یک روز گروه گشتی آنها به مخمصه می‌خورد و آذرخش( همان بچه عقابی که دیگر عقابی بالغ و باشکوه شده) به کمک آنها می‌آید ... . این رمان جذاب و پرکشش توسط انتشارات سوره مهر تاکنون پنج بار و در ۲۰۰ صفحه به چاپ رسیده است.

چند عبارت زیبا از کتاب:

می‌خواهم از لانه برش دارم، اما یک‌هو تکانی می‌خورد و گردن می‌کشد و تا به خودم بیایم، انگشتم را به شدت نوک می‌زند. دستم را به سرعت عقب می‌کشم ... بی‌اختیار چند بار دستم را تو هوا تکان می‌دهم. با این کار، دردش کمتر می‌شود. ... با همراه داشتن جوجه، احساس آرامش می‌کنم و از تنهایی درمی‌آیم. ... (ص ۶۷ و ۶۸)

چشم می‌دوزم به آسمان و گوش می‌سپارم به صداهایی که باید بلند شود. به صداهایی که منتظرشان هستیم. باز هم انتظار. انتظاری کشنده و نفس‌بر. آیا آذرخش موفق خواهد شد؟ آیا تو دسته خواهد نشست؟ آیا پیام را خواهد رساند؟ آیا به موقع آتش خواهند ریخت؟ .. هزاران آیا، مثل خوره درونم را می‌خورد و بی‌قرارم می‌کند. (ص ۱۹۴)


مطالب بیشتر:
رضا کشمیری

نخل‌های بی‌سر / قاسمعلی فراست


معرفی کوتاه:

ماجرای اشغال شدن خرمشهر و مجاهدت‌های خانواده‌ی انقلابی ناصر و پایداری و مقاومت مردم عزیز خرمشهر ... تا می‌رسد به آزادی خرمشهر و شهادت ناصر، ناصری که خواهرش شهناز و برادرش حسین هم در  دفاع از خرمشهر شهید شدند.

کتابی عالی و تأثیرگذار با قلمی قوی و پخته و فضاسازی ماهرانه. اولین رمانی است که در زمینه‌ی جنگ به قلم نسل جوان انقلاب نوشته شده است. و توسط انتشارات صریر تاکنون سه بار و در ۱۹۱ صفحه به چاپ رسیده است.


چند عبارت زیبا از کتاب:

بچه‌ای از تشنگی له‌له می‌زند و دنبال زن سیه‌چرده‌ای به گریه افتاده است. زن او را تند به دنبال خود می‌کشاند و نهیبش می‌زند:

« د، بیا چز جیگرزده! تشنگی بکشی بهتره یا یه قمپاره بیاد نفله‌ت کنه؟!» (ص ۴۴)


خورشید وسط آسمان نشسته و هرمش را بر سر مردم و در و دیوار شهر می‌پاشد. سایه‌ها کوتاه شده است؛ کوتاه کوتاه. پاهای ناصر رمق رفتن ندارد.کافی است به چیزی یا جایی بخورند و زیر جثه ناصر درغلتند. (ص ۱۱۹)


فانوس وسط اتاق کاشته شده و زور می‌زند تا تاریکی را کنار بزند و برای نور زردرنگ خود جا باز کند. (ص ۱۴۵)


قطار، از دم‌دمای غروب دیروز، ریل‌ها را گرفته و روی آنها سینه‌خیز می‌رود. چنان نفس چاق است، که نه انگار پیچ و خم‌های اهواز را تا اینجا که نزدیکی‌های تهران است پشت سر گذاشته است. آهنگش تغییر نکرده و همچنان ثابت و سرحال می‌کوبد: تق تلق ... تق تلق ... ( ص ۱۵۴)


شط، صالح را در آغوش می‌گیرد. خودش را، نرم بر پاها و دست‌های صالح می‌مالد؛ نوازشش می‌کند و آرام‌آرام به پیشش می‌برد. (ص ۱۸۱)


مطالب بیشتر:

رمان ایرانی

زمان خارجی

خانواده پایدار

خاطرات شهدا

رضا کشمیری

‌سفر به گرای ۲۷۰ درجه / احمد دهقان


معرفی کوتاه:

 رمانی پرکشش و جذاب از عملیات کربلای۵ در دوران دفاع مقدس که خیلی زود توانست جایزه بیست سال داستان‌نویسی، چهارمین دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس و بیست سال ادبیات پایداری را از آن خود کند.

مربوط به رزمنده‌ای جوان که در بین امتحانات دبیرستانش خودش را به کربلای ۵ می‌رساند و در ماجراهایی دردناک بسیاری از دوستانش را از دست می‌دهد.  شوخی‌های  رزمندگان در جبهه و وجود شخصیت‌های متفاوت و پرکشش، داستان را  عجیب خواندنی کرده است. این کتاب زیبا را نشر نیستان تاکنون ۲۵بار و در ۲۴۰ صفحه به چاپ رسانده است.


چند عبارت زیبا از کتاب:

جاده مثل کمربندی سیاه، کمر تپه را دور می‌زند و می‌پیچید تو اردوگاه. با اولین نگاه اردوگاه را می‌بلعم. (ص ۳۷)


مه شیری رنگی میان نخل‌ها وول می‌خورد. مه آرام آرام نخل‌ها را دورمی‌زند و جلو می‌آید... هوا سرد است و مه یکراست رو پوست بدن می‌نشیند. همه بی‌اختیار خودشان را تکان می‌دهند. (ص ۸۶)


غواصی افتاده و دست‌ها و پاهایش را از هم باز کرده، نصف بدنش توی آب است. منوری در آسمان آن دورها روشن می‌شود. صورتش تو گل فرو رفته. از آب می‌کشمش بیرون . انگار مجسمه‌ای است که از گل درست شده باشد. چند جای لباس غواصی‌اش جر خورده و خون تازه از آن می‌زند بیرون. (ص ۱۳۷)


راننده رو دوزانو می‌نشیند و چفیه را دور کمرش می‌بندد. به علم‌کش‌های روز عاشورا می‌ماند. قبضه آرپی‌جی را بغل می‌گیرد و دو سوی کانال را با چشمان ورقلمبیده‌اش می‌کاود. (ص ۱۸۸)


صدای سوت خمپاره می‌آید و یک کوه خاک و کلوخ داغ می‌ریزد رو سرمان. عین گربه‌ای که تو آب جوش افتاده باشد، دست و پا می‌زنیم و با سر می‌رویم تو خاکریز. (ص ۲۰۵)


مطالب بیشتر:

خودت را بکشی شاید نویسنده بشوی!!

کتاب‌های توصیه شده توسط ولی امر مسلمین جهان

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

رضا کشمیری

آه با شین / محمدکاظم مزینانی


معرفی کوتاه کتاب: 

این کتاب توسط انتشارات سوره مهر تا کنون ۳ بار در ۳۵۶ صفحه به چاپ رسیده است. و در چهارمین دوره جشنواره داستان انقلاب   به عنوان اثر برگزیده شناخته شده است.


عباراتی زیبا از کتاب:

الیجه۱ ( گربه‌ای ماده) دوباره آمده بود میان درگاه شاه‌نشین و با دقت رفتار و سکنات او را زیر نظر داشت. نگاهش بیشتر انسانی بود تا حیوان؛ مثل دریچه‌ای گشوده به صحرای محشر، هشداری فرازمینی، یا پیامی اضطراری از دنیاهای ناشناخته.


نطفه‌ی شازده در همین عمارت کاشته شده بود، در همین اتاق پنج‌دری پای طاقچه‌های گچ‌بری شده و سقف آینه‌کاری، مثل نطفه یک دختر و هفده پسر دیگر، از زن‌های صیغه‌ای و عقدی، آسمان اعیانی عمارت، زن‌هایی با پیراهن حریر عروسی و یقه دالبر دلبرانه، روی قالیچه‌ای ترکمنی که دو تا غزال از دویست سال پیش میان رج‌های ابریشمی آن گیر افتاده بودند و هر چه می‌دویدند به جایی نمی‌رسیدند.


لودر، مثل آب‌دزدک، دهان بزرگش را باز کرده بود و در و دیوار را گاز می‌گرفت. بوی خاک مرده فضا را پر کرده بود. جمعیت ایستاده بودند و هاج‌و‌واج نگاه می‌کردند؛ به باغی که داشت بی‌سیرت می ‌شد و باغبانی که تکیه داده بود به بیلش، مثل مترسکی افلیج یا مرده.


پیرزنی خشکیده و مچاله با صورتی جقّیده، مثل فطیری که نانوا به زور از تنور بیرونش کشیده باشد. فقط از روی چشم‌های برّاق و جان‌داری که گه‌گاه در اعماق  صورت پیرزن می‌جنبید می‌شد فهمید که هنوز زنده است و نفس می‌کشد.


مطالب بیشتر:

سنگی که نیفتاد / محمدعلی رکنی

رمان سال‌های ابری / علی اشرف درویشیان

عاشقانه‌های اربعین

رضا کشمیری